توی دفتر قدیمی اش دیدمش. میدان هفت تیر. برای
اولین و آخرین بار. چه دفتر درندشتی بود خودش لوکیشنی بود برای خودش. او داشت با دختربچه
ای که شبیه عروسکان اساطیری یونانیان بود بازی می کرد. می مرد و زنده می شد برایش.
به گزارش روزنامه هفت صبح: فضولی نکردم که کیست.
فضولی نمی کنم. یقه پیراهنش تا سینه باز بود طبق معمول. پیراهن سفید اتو کشیده در تن
چابک یک مرد جا افتاده. البته تنی چند از شیفتگان و سینه چاکانش هم طبق معمول، دور
سرش می گشتند. نفهمیدم در هیبت مرید، یا مراقب یا رفیق؟ اما معلوم بود بر همه شان سلطه
دارد. هنوز بیماری صعب العبور «اسمش را نبر» یقه اش را نگرفته بود که زار و زندگی اش
را نابود کند.
دکمه ضبط را که فشار دادم مثل سگ پشیمان شدم. حس
کردم ضبط صوت مزاحم ترین دستگاه برای یک مصاحبه بدون «گاردریل» است اما کار از کار
گذشته بود دیگر. گفت که واقعا داغون است به خاطر توقیف فیلمش. فیلمی که بسیار دوستش
می داشت. شب آمدم پیاده اش کردم. نوار را می گویم. فردا بردم روزنامه. داشت حروفچینی
می شد که پیرمرد زنگ زد. یکی از همان سینه چاکان دیروزش در دفتر هفت تیر... می دانست
از چه راهی وارد شود که خر شوم.
شروع کرد به زبان مادری، زبان ریختن. گفت دست نگه
دار. چاپش نکن فعلا. در زبان مادری من کرشمه ای هست که مقاومت آدمی را نابود می کند.
الان بعد از 12 سال، فکر می کنم چقدر حرف هایش تازه است. البته مجبورم با قیچی و ساطور
بیفتم رویش که زندگی کنم. بگذار زندگی کنم! هر وقت صحبت از رحم های اجاره ای می شود
یاد ایرج قادری می افتم. شیرین سوخت ها! هنوز بوی ته گرفتنش یادم هست هنوز گره ابروانش
یادم هست...
خودش بی مقدمه شروع کرد: روحا آسایش ندارم. روحا
آزرده ام. می خواهم فیلم بسازم. فیلم خوب هم بسازم. می گویند نه نباید بسازی. سالی
یک دانه فیلم یا نهایتش دو تا... انگار صدقه می دهند که اجازه می دهند آدم فیلم بسازد.
خب به هر حال شما امروز می گویید بلند شوم. با
عشق بلند شوم. با عشق به زندگی و عشق به آینده ولی خب چاه هایی سر راه شماست. همه اش
می افتید تو این چاله. الان سه ماه است که کارم متوقف شده. متوقف شده که برویم صحبت
کنیم اما همه شان توی جلسه اند. توی فلان اند توی بهمان اند و این سیستمی است که روتین
ادامه دارد. به هر حال کار جلو نمی رود. من نیرومندم. من توانمندم. من می توانم در
سال مقداری فیلم بسازم. فیلم خوب هم بسازم. فیلمی که جامعه بگوید خوب است نه آنکه فلان
شخص بگوید بد است یا فلان است. الان بخش اعظمی از کارگردان های ما بیکارند. خب من که
از ژاندارم و پلیس، نمی آیم بترسم.
شما می شود برنامه یک روزتان را برایم تعریف کنید؟
از صبح تا شب. از بیداری تا خواب. از خواب تا بیداری...
بعد از ظهر می بینی که یکسری رفقا هستند که می
بینم شان. صحبت های خانوادگی، ارتباطات خانوادگی دارند با هم. تماس هایی داریم راجع
به کارمان. مربوط به تهیه کننده است. مربوط به سناریوست. درباره سناریو صحبت می کنیم.
گفت و گو می کنیم. نظر می دهیم. اشکالات شان را رفع می کنیم. یا اصلا به کل می گذاریم
کنار. ممکن است سناریو در شرایط کنونی و با وضع کنونی مملکت متناسب نباشد و با آن موافقت
نشود.
بنابراین باز نگاه می کنیم به شرایط موجود که چه
قصه ای باید کار کنیم. چه نوع فیلمی بسازیم که مخاطب داشته باشد. چه نوع فیلمی بسازیم
که مورد تایید سلیقه مردم باشد. مورد خاص مردم باشد. من الان در لابه لای حرف هایم
می خواهم حرفی بزنم ولی خودسانسوری می کنم چون اگر ضبط بکنید... گفتم که من مشکل دارم.
من نمی توانم حرف بزنم. من اگر حرف بزنم مشکل ایجاد می شود اگر هم حرف نزنم که آن وقت
شما چرا با من حرف می زنید؟! مشکل است دیگر. نمی دانم چه کار باید بکنم. حالا اگر ته
مانده صحبت ها چیزی درآمد...
شما حرف های تان را با فیلم هایتان می زنید دیگر.
صد در صد. در این مورد یک مطلبی دارم که برای شما
بگویم. خیلی جالب است. ایرج قادری 13،14 سال کار نکرد. چرا کار نکرد؟ نمی دانم. هنوز
هم نمی دانم چرا؟ بعدش یک مرد محترمی، یک مرد نازنینی، به ما اجازه کار دادند؟ نمی
شود اسم برد؟ چرا می شود. آقای دکتر لاریجانی به ما اجازه داد. الان نمی گویم که آقای
دکتر لاریجانی نیست و کس دیگری هست سیستم با من کار ندارد، سیستم با من سر جنگ ندارد،
برخی ها دعوا دارند شخصا با من... بنده فیلم می سازم، شورای ارشاد خیلی نظر مساعد دارند
اما در راس همه شان یک آقا یک فرد یک شخص می گوید نه این فیلم نباید بسازد، این فیلم
باید توقیف شود. یعنی چه؟ به چه دلیل؟ قبل از اینکه سناریو آماده بشود گفت وگو می کنیم
باهاشان.
با یک نویسنده محترم، یک نویسنده باشعور، سناریو
ترتیب داده می شود و این سناریو به وسیله تهیه کننده پروانه ساخت می گیرد. زیر این
سناریو را امضا می کنند. مهر وزارت ارشاد زده می شود. یعنی این فیلم را می توانیم بسازیم.
یعنی ای آقایی که این فیلم را می خواهید بسازید شما می توانید روی این فیلم، سرمایه
بگذارید. مثل پروانه ساخت یک زمین که شما می روید یک پروانه ساخت از شهرداری می گیرید.
امضا می کنند می دهند به شما.
قصه من قصه ای نو بوده. قصه جدیدی است. در هر زمانی
که فیلم بسازیم بسیار پرفروش و پرمخاطب خواهد بود و فیلم خوبی خواهد شد. یک آقا موافقت
نمی کند. یک آدم! چرا؟ بلکه آن آقا نمی دانم چه چیزی با من دارد، چه خصومتی با من دارد
که موافقت نمی کند و این فیلم متوقف شده؟ سرمایه مردم، متوقف کار من شده. متوقف یکسری
هنرپیشه شده. یکسری آدم در اینجا زحمت کشیده اند متوقف شده اند. فیلمی که پروانه ساخت
دارد، همه چیزش از لحاظ قانونی درست است ولی نمی گذارند. شما به من جواب بدهید ما چه
باید بکنیم؟ شما خود آن شخص... بله ... بله ... آن آقا را بگویم... آقای دکتر ب (اسم
در روزنامه محفوظ است)...
شما صحبت کردید که ببینید دلیلش چیه؟
بله. نه. البته... دیگر ایشان نیستند... الان آقای
(ص) هستند آقای (پ) اینها آدم های بسیار خوبی هستند. البته باهاشان کار نکرده ام حتما
خوب هستند، شایستگی این را دارند که در یک همچین شرایطی قرار دارند، در همچین پستی
قرار دارند ولی یک آقایی که مدیرکل وزارت ارشاد بوده و گویا دکتر دامپزشک بودند ایشان،
شده اند مدیرکل. خیلی از آقایان ناراضی اند.
خیلی از آدم های سینما که با او کار می کردند ناراضی
اند ایشان نظر شخصی داشت. حالا با وجود آقای (پ) و آقای (ص) بلکه مشکل حل شود ولی دیر
است. دو سال این فیلم متوقف شده. آیا این حرف ها برای شما اهمیت دارد که می گویم؟ حالا
وزارت ارشاد می آید برای ما یک چکی صادر می کند به عنوان پاداش. به این کارگردان پاداش
می دهد. شما بیایید نگاه کنید. ای اهالی، ای مردم، بیایید این فیلم را ببینید. اگر
به این فیلم نمره ندادند اگر برای این فیلم سر و دست نشکستند، اگر این فیلم، باز «باتوم
و باتوم دار» نشد! چه اشکالی دارد؟ چرا شما کمپلکس از پای فیلم ام می روید. در فکر
آن آقای محترم چیه؟ آخه موضوع چیه؟ هیچی!
شما اگر به عنوان یک شخص ثالث یا چشم سوم، موضوع
را نگاه کنید فکر می کنید با تفکرات شما مشکل دارند یا با خود شما؟
نه جانم. اولا در یک مملکتی انقلاب می شود انقلاب
مورد نظر مردم بود. مردم دوست دارند. مردم دوستانه می ریزند خیابان و انقلاب می شود.
ما هم یک نفر از این مردم. بعضی ها آمدند سمت سینما که سینما سهم ماست. دونگ ماست.
گفتند این آقا باشد این آقا نباشد. من می خواهم سوال کنم. علت این که من نباشم بازیگر
نباشم، چیه؟ ضرب المثل تمام راه ها به رم ختم می شود. هنرپیشه دو، سه تا بیشتر نبود؟
من و فردین و ملک مطیعی اگر بازی نمی کردیم یعنی مملکت در امان بود؟ یعنی همه چیزمان
درست بود و فقط ما نباید بازی می کردیم؟ ما نباید بازی می کردیم؟ کما اینکه بنده جریمه
اش را 13،14 سال دادم. من کار نکردم. نگذاشتند من کار کنم. الان هم می گویند فقط می
توانی کارگردانی کنی. چرا آقایان محترمی که همکاران عزیز ما هستند. - من هیچ بی احترامی
نمی کنم - من این جملاتم نیست که بگویم آنها بدند. بنده با آقای مشایخی چه فرقی دارم؟
بنده با آقای انتظامی چه فرقی دارم؟ بنده با آقایان هنرپیشه ای که در گذشته توی سینما
بودند و الان هم هستند چه فرقی دارم؟ من فیلم بد داشتم یا نداشتم. سینمای ایران اگر
در گذشته بد بود الان هم بد است، خوب بود الان هم خوب است. یعنی در گذشته هم بد داشته
هم خوب، الان هم خوب دارد هم بد. چه فرقی می کند.
الان 22 سال از انقلاب می گذرد. ما الان فیلم خوب
داریم فیلم بد هم داریم. در گذشته هم فیلم خیلی خوب داشتیم فیلم بد هم داشتیم. پس این
مسئله ای نیست. این سلیقه است. در گذشته، آقا می خواند و می رقصید الان می گویند نخوانید
خب نمی خوانیم. یک کار دیگری می کنیم. الان یکسری فیلم ساخته می شود که سیستم فیلم
سازی شان جایزه بگیری ست. می برند آن ور آب جایزه می گیرند. ما کوچیک شان هم هستیم.
خیلی هم احترام می گذاریم به این آدم ها. همه شان را بنده سر تکریم فرود می آورم. احترام
می گذارم بهشان. ولی در ایران مخاطب ندارد. در ایران، فروش نمی کند. همه اش ثابت شده
است. همه اش. مدارکش هست که نمی فروشد. فیلم کارگردان بزرگ و محترم آقای کیارستمی یا
آقایان دیگر چون همه اش در ایران زیاد کار نمی کند ولی در آن ور آب بازار دارد. چرا
بازار دارد؟ به دلیل اینکه ... – حالا نمی دانم بگویم یا نگویم، می خواهید از زبان
من این را بگویید – به دلیل اینکه هرچی کثافت است در ایران را می ریزند به صورت فیلم
در می آورند ... فقر و گرسنگی و بدبختی و اینها... حالا نمی دانم آنور دنیا فکر می
کنند یک همچین چیزی مگر در جهان، ممکن است باشد؟ یارو فیلم را نگاه می کند برای یک
بادکنک، یا برای یک کفش، یا مثلا فلان! اینها یک جوایزی هم می گیرند که من خودم هنوز
علت این جوایز را نمی دانم چون فیلم های خارجی که شما می بینید یک دانه فریم اش توی
این فیلم ها نیست اما جایزه می گیرند. با این فیلم های بی مخاطب ولی جایزه بگیر در
واقع، سینمای ریشه دار و مخاطب دار ما عملا از بین می رود. من از شما یک سوال دارم.
این فیلم «می خواهم زنده بمانم» ما چه عیبی داشت؟
این محرومیت حالا بیشتر جنبه شخصی داشت یا دولتی؟
حقیقت این است که نظر آنهایی که به من اجازه نمی
دهند کاملا شخصی ست. دولت با من چیز نیست. من در لیست سیاه وزارت اطلاعات که پرونده
ندارم. همیشه هم به من گفته اند. من مورد محبت مردم هستم. من جایزه ام را از مردم می
گیرم. ملاحظه می کنید؟ من چاکرشان هستم. دولت هم با من کاری ندارد. ولی از آن طرف هم
که فرد نمی تواند تصمیم گیرنده برای زندگی یک آدم دیگر باشد. شما یادتان است آقای خاتمی
بعد از اینکه رئیس جمهور شد من آمدم توی آن جلسه، چه خبر شد. آقای خاتمی با من چه کار
کرد میان آن همه جمعیت؟ خاتمی مرا بغل کرد و بوسید. این یک نوع برخورد است و از آن
طرف هم حالا یک آقایی به عنوان مدیرکلی می رسد نظر شخصی خودش را اعمال می کند. البته
اینکه درست نیست. خب ما تا کی باید خر بشویم؟ بگویم ضبط می شود؟ تا کی باید با جان
و مال و زنان و حیثیت مردم، سلیقه ای برخورد شود؟ یک سال روی سناریو زحمت می کشی، تدارک
می بینی سرمایه گذار پیدا می کنی، تهیه کننده پیدا می کنی، بعد از انتظارات فراوان،
سناریو به تصویب می رسد. بعد عین سناریو را می سازی. صد و اندی میلیون سرمایه گذاری
می کنی بعد بازیچه دست سلیقه شخص می شوی. یک شخص! یک فرد! تا کی باید با این عدم تامین
ساخت؟ سیزده سال که از کارم جلوگیری شد.
بعد یک انسان محترم و متشخص و با کمال و با معرفت
پیدا شد و نگذاشت که بیشتر از این به من ستم شود. آقای دکتر لاریجانی بود. من از ایشان
تشکر می کنم. اینجا بنده، چپ و راست نمی دانم. من بسیار آدم صادقی هستم. من نه راجع
به راست صحبت می کنم و نه راجع به چپ. خب آقای لاریجانی به من محبت کردند. من هم ممنون
ایشان هستم و چاکرشان هستم. محبت کردند به من گفتند برو شما مشغول کار شو . من هم مشغول
کارم شدم.
البته کار من بازیگری و کارگردانی بود ولی چون
در فیلم اول خودم، برای خودم بازی نگذاشتم تصور کردند که به من فقط اجازه کارگردانی
داده شده ملاحظه می کنید؟ الان سیزده سال کار نکردم، بازیگری نکردم یعنی اگر بازی می
کردم از یک هنرپیشه صفرکیلومتر ضعیف تر بازی می کردم؟ یعنی من بازی بلد نبودم؟ این
ملت، این هم روزنامه شما. جواب بدهند. ای ملت شریف ایران، بنده بازی بلد نیستم بکنم؟
من می دانم که انقلاب در این مملکت صورت گرفته، و به این انقلاب احترام می گذارم. توی
این مملکت ماندم. نرفتم آنور دنیا. حالا که توی این مملکت ماندم باید به من بگویند
بازی نکن؟ می خواهم ببینم من عقلم نمی رسد که در چه فیلمی بازی کنم؟ عقلم نمی رسد که
بنده باید توی فیلم برقصم یا نرقصم؟ و فیلمی با ضوابط جمهوری اسلامی بازی کنم؟ خب شعور
که دارم.
کارهایم هم نشان می دهد که. خب برای چه سالی یک
دانه استخوان می گذارند جلوی آدم؟ دو سال، یک استخوان می گذارند که بیا یک فیلم هم
تو بساز. احتمالا فیلم من می فروشد. سر و صدا می کند. فیلم من رویش هشت تا فیلم می
خورد. خب خوش شان نمی آید. اینها دلشان نمی خواهد یک فیلمسازی فیلمش بفروشد و سر و
صدا کند و سر زبان ها باشد. مورد محبت مردم باشد. آقا بیایید دست بردارید. بگذارید
من کارم را بکنم. با دست و بال بازتر. بنده اگر هر کدام از این فیلم هایی که بعضی از
رفقا ساختند را می ساختم که در جا مرا اعدام می کردید. بعد شما می سازید و نمایش هم
می دهید؟ غیر از این است؟ در جا مرا تیرباران می کردید. اما من فیلم خودم را ساختم.
فیلم مردمی ساختم. فیلم برای مردم ساختم. فیلم عادی ساختم. زندگی عادی مردم را ساختم
و فیلم ام هم خوب است. من فیلم شهرت را ساختم پایش وامی ایستم. بگذارید به نمایش دربیاید
اگر مردم دو سه بار نبینند شما هر چه خواستید بگویید. اگر مردم نپسندیدند.
آن روز که مجوز شفاهی کار گرفتید بعد از 13،
14 سال چه حسی داشتید؟ یادتان هست؟
به من اجازه کار می دهد ایشان. البته کار غیرقانونی
هم نمی کند. برای اینکه به قانون احترام گذاشته. می پرسد یعنی چه که به قادری اجازه
کار نمی دهید؟ ایشان با تمام قوا صحبت می کنند. ایشان حتی با کانون کارگردانان هم صحبت
می کنند. کارگردان های قدیمی، نازنین اند، زحمت کشیده اند، همدل من اند، دلسوز برای
من اند. کسانی که می فهمند من کجایم درد می کند و در چه حالی هستم. آنها محبت می کنند
و نتیجه اش این است که کار کنم. فیلم اولم را ساختم. خب این مال آن آقا. الان تامین
ندارم. دو سال است که فیلم بسیار قشنگی ساختم اما گرفتار کج سلیقگی یک شخص شدم. این
آدم کسی است که در موقع شورا، موافق بوده و نظر مثبتش را داده. خب فیلم زیباست. داستان
انسانی و عبرت انگیزی دارد.
مطمئنم که مورد توجه و استقبال هموطنان قرار خواهد
گرفت. مجوز ارشاد را دارد. امضایش هم پای سناریو است. ولی به خاطر سلیقه یک شخص، جلوی
اکران فیلم گرفته شده است. از هفت خوان رستم می گذری و در آخرین خوان، یک خان اجازه
نمی دهد. بعد می آیند می گویند سینمای ایران ورشکسته است. تا وقتی که در فیلم ها، ما
ایرانی ها را بدبخت، بیچاره، یک لاقبا و مافنگی نشان می دهند جایزه هم می گیرند اما
اگر از زندگی خوب ایرانی ها فیلمی تهیه شود به مذاق شان خوش نمی آید.
حالا کجای فیلم، انگشت گذاشته اند؟
(دستش را نشان می دهد!) می گویند این دست نباید
دست من باشد! شما فکر کنید! بنده به شما اینجا اعلام می کنم. توی این ضبط صوت شما اعلام
می کنم که بنده هم می توانم فیلمی بسازم که جایزه بگیرد ولی نمی توانم بسازم. چون به
من اجازه نمی دهند. این طور نیست که شما فکر کنید من بلد نیستم. من بلدم خوب هم بلدم
بسازم. ولی قرار نیست فیلم من برود فستیوال. چون تشکیلاتی هست که فیلم ها را می آورند
«فریز» می کنند و می گذارند توی قابی، قابلمه ای، چیزی. می گویند اینها بروند. من اما
کار خودم را می کنم.چون جار نزدم. فیلم خودم را می سازم. به همین دلیل هم هست که مشتری
دارم. به همین دلیل هم هست که یارو میل می کند که با من فیلم بسازد.
برای اینکه سرمایه فیلمش تامین است. وضعش هم خوب
پیش می رود. زندگی اش هم خوب می شود. مردم هم راضی اند. من هم راضی ام. همه راضی اند.
پس چه ایرادی دارد این کار؟ صاحب فیلم راضی ست، مردم راضی، من هم راضی. پس اشکال کار
چیه؟ امااینها دوست ندارند. حضورتان عرض کنم که آقایان برای سینمای ایران چه فکری کردید؟
آیا شما همگی خارجی شدید؟! روی سخنم با کارگردان ها نیست. با بعضی از مسئولین مملکتی
است. با کسانی که اینقدر سنگ اندازی می کنند تا سینمای ایران را ورشکسته کنند. جایزه
های سلیقه ای، درجات سلیقه ای... بارها هر آنچه را که این ها نپسندیدند مردم با دل
و جان، آن را تایید کردند. من همیشه جایزه ام را از مردم گرفتم اما الان معلوم نیست
که باید با ساز چه کسی برقصم؟ واقعا این چند سال اخیر، چه دوره تحفه ای بود؟ ما فکر
کردیم سینماتقویت می شود. آزادی در سناریو و در ساخت، بیشتر می شود. نمی دانستیم که
عده ای می آیند که حتی مسئولیت امضای خود را هم برعهده نمی گیرند. خلاصه، این جوری
است دیگر وضع ما.
آقای قادری، من یک سوال روانشناسی دارم که دوست
دارم در پایان مصاحبه به آن جواب بدهید. اگر این ساختمان همین الان آتش بگیرد و قرار
باشد که شما از بین گزینه هایی همچون فیلم آخرتان (سام و نرگس) و یک میلیون دلار پول
نقد و یک بچه گربه و سند پیروزی اصلاحات، فقط یکی را از آتش نجات دهید کدامش را با
خود می برید بیرون؟! اگر فقط قرار باشد یکی از این چهار گزینه را نجات دهید؟
سوال عجیبی ست. بچه گربه را بگویم نجات بدهم یا
یک میلیون دلار را یا فیلم ام را؟ راست بگویم یا دروغ بگویم؟
راستش را بگویید هرچه در دلتان هست.
آخه خیلی ناجور است راست گفتن!
چرا؟
چون که اگر بخواهم منطقی حرف بزنم این است که می
گویم. اگر بخواهد زرنگی باشد و شارلاتانی باشد یعنی طبق معمول همیشگی جامعه که باید
روی سیاست حرف بزنی. آقا اگر من یک میلیون دلار داشته باشم چه نیازی دارم که اینجا
فیلم بسازم؟ هرجا دلم می خواهد می سازم. زندگی می کنم. بچه گربه هم برود خوش بگذراند!
اصلاحات هم کارش را بکند من که کاره ای نیستم و در اصلاحات هم که من نقشی ندارم؟ من
یک نفر هستم. حالا اینور، یک میلیون دلار است و آنور هم بچه گربه است. یکی هم فیلمم
هست. این فیلم مرا گرفته اند خوابانده اند. خب فیلم هم مثل بچه آدم می ماند دیگر. از
بچه گربه بالاتر است. پس تا اینجا فیلم ام را انتخاب می کنم. یکی هم یک میلیون دلار.
خیلی ها اینجا می آیند. جوان می آید. دبیر می آید. زن می آید. مرد می آید. بچه می آید.
مادر می آید. من رک حرفم را می زنم. هر سال سر تحویل سال می گویم ای آقای قادری! بیا
دروغگو باش. بیا حقه باز باش. بیا نگو! بیا به همه بگو شما خیلی خوب اید! چقدر مثبت
می شوید. من نمی توانم. من رک و صریح می گویم. می
گویم خانم شما می توانید مادر خوبی باشید. شما می توانید جراح خوبی باشید، شما
می توانید نمی دانم دندانپزشک خوبی باشید. شما می توانید کامپیوترساز باشید، شما می
توانید خانه دار خوبی باشید. شما می توانید توی رشته نقاشی، نقاش خوبی باشید ولی این
کار فیلمسازی به درد شما نمی خورد. بدشان می آید.
به خانمی گفتم: خانم شما می روید 10 سال بعد یاد
من می افتید. تا 10 سال من در ذهن شما بد هستم هی می روی هی می آیی. هی می روی هی می
آیی. من از این داستان ها زیاد دارم. من صریح صحبت می کنم. به جان عزیزت، خدا شاهد
است مدت هاست من حرف نمی زنم. هر کی هم زنگ می زند می گویم آقا شما به من زنگ نزنید.
قربونت بروم. از من ناراحت نشوی ها. من می گویم نه ها. من اینجوری حرف می زنم. با متانت
و محترمانه. می گویم حرف نزنیم. ولی آخه واقعا خسته شده ام. ما دو مرتبه مردیم دیگر.
دیگر آخرش چیه؟ بالاتر از سیاهی رنگی نمی بینم. من هرجا در هر دادگاه و هر محکمه ای
که بروم حرفم را می زنم. اقلا یک نفر ببیند من چه دارم می گویم؟ چرا اینقدر حقه بازی؟
چرا اینقدر تزویر و ریا؟ چرا اینقدر الکی قربونت بروم؟ و سلام علیک و مخلصیم های دروغ؟
من ساده دارم حرفم را می زنم. من فیلمساز هستم. درسم را برای مملکت خودم بلد هستم.
اینقدر بلد هستم که نمی گویم من خوبم اما آنقدر هم بلدم که مورد محبت مردم هستم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر