۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

فریدون فرخزاد مردی که از نو باید او را شناخت / تنهایی



قدیمی ها - م.صدر (قست نوزدهم): قبل از هر چیز متأسفم که از شماره 16 به بعد دیگر موضوع شاد و خوش آیندی در زندگی فریدون نبود و نخواهد بود که به اطلاع خوانندگان عزیز برسانم. کاش بود و من هم با مسرت همچون آغازین به تشریح آنها می پرداختم.
بعد از حکم موقت دادگاه به بسیاری از مصائب و مشکلات و نگرانی ها و تشویش ها پایان داده شد و شادی موقتی به وجود آمد که البته دوره آن هم بسیار کوتاه بود. شاید به یک ماه هم نرسید. بیکاری، عدم درآمد، انزوا، بیم از خانه خارج شدن، تهدیدهای تلفنی که نمی شد حدس زد منشأ آن ها از کجاست، دریافت نامه های بی امضاء مبنی بر مبادرت به تسویه حساب های شخصی و بعضاً درخواست های بی مورد اخازی و  غیره، شنیدن اینکه برخی از هنرمندان از چه راه های خطرناکی از کشور خارج شده اند و پیغام های برخی از آن ها که هر چه زودتر باید کشور را ترک کرد و تسریع روند محدود تر شدن حلقه دوستان و نزدیکان و شایعاتی مبنی بر تشکیل دو باره دادگاه های انقلاب برای هنرمندان و ده ها از این قبیل، موضوعاتی بودند که هر روز و هر ساعت فشار روحی را بر فریدون بیشتر و بیشتر وارد می کردند. در عوض من از دربدری برخی هنرمندان به خارج رفته، از بین رفتن پول بعضی از آنها توسط دلالان، به یغما رفتن برخی از جواهرات و اشیاء گرانبهای آنها و مصادره اموال منقول و غیر منقول آنها و مشکلاتی که بسیاری از آنها دچارش شده بودند را به عنوان دلداری به فریدون می گفتم. ولی همه اینها بار تنهایی و بی کاری او را سبکتر نمی کردند.


فریدون فرخزاد

درآمدهای فریدون از رادیو، تلویزیون، کاباره، عروسی ها، مراسم، هدایا، کادو های مستقیم و غیر مستقیم و  محرمانه، در آمد حاصل از فروش آلبوم ترانه ها و برنامه های ویژه و غیره قطع شده بود. ولی مخارج و هزینه ها کماکان به قوت خود باقی مانده بودند.
درست است که مالیات مخصوص هنرمندان و مخارج مربوط به لباس و کفش و حقوق اعضای ارکستر و از این قبیل که فریدون بسیار به آنها اهمیت می داد و بنا به نوشته مجله هنری مونیخ که مسئولین آن از سال ها پیش زمانی که فریدون در رادیو و تلویزیون آن شهر برنامه روزانه و هفتگی داشت او را می شناختند و فریدون فرخزاد را جزء شیک پوش ترین هنرمندان جهان معرفی کرده بود (آن مجله موجود است که عکسی از فریدون در کسوت کت ترمه دوزی و پیراهن مدل مخصوصی که فریدون آنرا مد کرد را در کنار مطلب چاپ کرده بود) کم شده بود ولی مخارج خرید کادو برای بچه های عقب افتاده و ده خانواده بی بضاعت که در شماره های قبل شرح آنها رفت و حقوق من، عباس، علی و مخارج خانه و خورد و خوراک و غیره پا بر جا بود و باید به گونه ای تأمین می شد.
مسائل مالی و مادی در مقابل فشار روحی که بر فریدون وارد می شد اصلاً به حساب نمی آمد. هنرمندی که از کثرت کار، بسیار اتفاق می افتاد که فقط دو یا سه ساعت در شبانه روز وقت خوابیدن داشت حالا از بیست و چهار ساعت، بیست و چهار ساعت را در خانه می گذارنید. شاید برای خیلی ها این نوع زندگی زیاد مشکل نباشد و حتی برخی هستند که اصولاً این نوع زندگی را دوست دارند. ولی برای فریدون این یکی از سخت ترین کارها در جهان بود به گونه ای که آن را به شکنجه تشبیه می کرد. البته ناگفته نماند که در همین دوران هم بودند روزی دو سه نفر از دختر ها و خانم هایی که به هر نحوی که بود آدرس ما را پیدا می کردند و می آمدند و اظهار علاقه می کردند که در این شرایط برای فریدون بسیار مهم بود که بداند هنوز کسانی هستند که علیرغم همه پیش آمدها از شدت علاقه اشان نسبت به او کاسته نشده است. ولی پذیرایی از آنها هم که باید در حد  موازین و معیارهای فریدون می بود باز هزینه های بیشتری را بر او تحمیل می کرد.
به زودی سید خانم خدمتکار و آشپز فریدون هم خود به واقعیت تلخ پی برد و رفت خانه دخترش.  عباس و علی هم با اعلام اینکه در مواقع نیاز در خدمت خواهند بود رفتند تا از هزینه های فریدون هر چه بیشتر کاسته شود و اگر کاری بود یا می خواستند احوال فریدون را بپرسند تلفنی مبادرت به این کار می کردند. من هم از پس انداز ناچیزی که داشتم بدون اینکه فریدون بفهمد بعضی چیز ها را برای خانه می خریدم و از پدرم بعد از چند سال مجدداً تقاضای پول توجیبی کردم که بسیار برایم دشوار بود ولی چاره دیگری نداشتم. دیگر نمی توانستم از فریدون برخی از هزینه ها را تقاضا نمایم.


فریدون فرخزاد

در این دوران فریدون بیشتر به کتاب خوانی روی آورد و به سرودن شعر و ترجمه کتاب های سنگین ادبی آلمانی، فارغ از اینکه این نوع کتب دیگر جایی در جامعه انقلابی نداشتند. به هر جهت با اجاره دادن آپارتمان دیگر فریدون واقع در خیابان توانیر کمی از فشار مخارج کاسته شد ولی به قول حافظ: کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما.
در این مدت برای گذراندن وقت و ایجاد تنوع و از آنجایی که انسان فطرتاً وقتی همدرد خود را می بیند کمی آرامش پیدا می کند سعی کردم با معدود هنرمندان آشنای باقی مانده در کشور دوره ای هفتگی  برقرار نمایم تا به این طریق سبب التیامی هم برای فریدون و هم برای آنها بشوم. این دوره ها هم تا چند ماهی دوام یافت ولی با سفر برخی از آنها به خارج و اینکه اکثراً همه کم وبیش گرفتار وضعیت بد مالی بودند نیز تعطیل شد. ولی دلیل عمده اتمام این دوره ها وضعیت ناگوار روحی آن ها بود. به قول معروف تحمل پیری برای زیبا رویان بسیار سخت تر است، همچنان که تنهایی و انزوا برای معروفین و مشهورین.
با هر مشقتی که بود ماه ها می گذشتند و شادی های ما تبدیل شده بودند به تعریف خاطرات خوش گذشته و کور سویی به سوی  آینده که مبنای آنها عمدتاً وعده و وعید های تو خالی بودند. در این اثنا البته شایعات بسیار گسترده ای هم بود مبنی بر اینکه فعالیت هنرمندان تحت شرایطی آزاد خواهد شد و برخی از مقامات رسمی و در رأس آن ها مرحوم آیت الله طالقانی فرمودند: هنرمندان طبق موازینی باید مجوز فعالیت داشته باشند و کم کم از گوشه و کنار شنیده می شد که مثلاً در عروسی فلان شخص خانم فلانی شرکت کرده است. یا رادیو گاهی از آوازهای آقای ایرج پخش می کرد. ولی به زودی معلوم شد که این ها همه نقشهایی بر سطح آبی مواج می باشند.
در این سال ها بود که فریدون به تدریج به سیاست روی آورد. کماکان معدود جراید باقیمانده آن دوره را و انبوه اعلامیه ها و اطلاعیه هایی را که از احزاب مختلف می آوردند و یا داخل خانه می انداختند را می خواند. تعداد آن اعلامیه ها گاهی به قدری زیاد بود که تمام بیست و چهار ساعت برای خواندن همه آنها کافی نبود.


فریدون فرخزاد

از طرفی از آنجایی که هنوز دستگاه ویدئو اختراع ولی به تولید انبوه نرسیده و به بازار نیامده بود لذا وسائل سرگرمی در داخل خانه بسیار محدود بود و تلویزیون هم که حالا به صدا و سیما تغییر نام داده بود برنامه های جالبی نداشت لذا سکوت و باز هم سکوت بر محیط خانه حکم فرما بود و تحمل این سکوت برای فریدون بیش از پیش دشوارتر می شد.
در این دوره بودند کسانی هم که برای سوء استفاده می آمدند و انواع و اقسام قول ها و وعده ها و وعید ها را می دادند. که فلان کار را می توانیم انجام دهیم و یا فلان جا آشنا داریم و یا فلانی از اقوام من است و از این قبیل که من فریدون را از باور ادعاهای آنها دور می کردم. البته شاید بعضی از آنها هم راست می گفتند ولی تمیز آنها از بقیه دشوار بود و لذا به فریدون گفتم که بهتر است هیچکدام را باور نکنیم. اصولاً فریدون در باور اشخاص آدم بسیار بسیار ساده ای بود گاهی در یک کودک و حرف همه را به نحوی قبول می کرد که نهایتاً همین سادگی هم باعث مرگش شد! او برای این نوع زندگی پیچیده و پر ز نیرنگ اصلاً ساخته نشده بود.
تا رسیدیم به زمانی که دیگر کفگیر به ته دیگ خورد و عوامل تنهایی و بی پولی و بیکاری به جایی رسیدند که حالا دیگر تهدیدی جدی برای سلامتی فریدون محسوب می شدند و واقعاً هیچ کاری از دست هیچ کسی برای او بر نمی آمد. من هم هر چند روز یک بار سری به او می زدم و خریدهایش را انجام می دادم و یکی دو ساعتی را با او می گذراندم و برای خواندن درس به خانه خودمان باز می گشتم. موتور را هم اعلام کردند که تردد آنها با حجم  250 سی سی به بالا از اول خرداد 1359 ممنوع است و لذا آن را هم در خانه محبوس کردم و فاصله بین تهران پارس - تجریش و بالعکس را با وسائط نقلیه عمومی می رفتم و می آمدم.


فریدون فرخزاد

روزی در اسفند ماه سال 1360 بود که فریدون به من گفت به زودی از کشور خارج خواهد شد. من که شوکه شده بودم نتوانستم حتی یک کلمه حرف بزنم. گویی سنگینی کره زمین بر دوشم افتاد و غم عالم بر دلم. هر کاری کردم نتوانستم حتی کلمه ای بر زبان بیاورم. همان جا نشستم و به فکر فرو رفتم. هزاران فکر به سرعت برق و باد از نظرم گذشتند و فقط نشستم و زانوی غم بغل گرفتم و قطرات اشک را دیدم که پی در پی بی اختیار فرو می ریختند. زبانم قفل شده بود، افکارم یک جا جمع نمی شدند، به یک موضوع ثابت نمی توانستم فکر کنم. گویی آن اورکت سبز رنگ آمریکایی و هزاران مثل آن قادر نبودند دیگر مرا گرم کنند. یعنی آن همه زحمات، کتک خوردن ها، بی خوابی ها، سر کلاس چورت زدن ها، نمرات انضباط ده گرفتن ها، آن قلب پر از امید به آینده، آن سینه مملو از فریادهای شوق و... آن همه شادی ها و آرزوها به اینجا ختم می شدند؟ رفتن فریدون یعنی چی؟ دیگر کجا کعبه آمال خود را و رسیدن به آرزوهای دور و دراز خود را در وجود کسی ببینم که مرا به همه آنها می رساند که تقریباً رسانیده بود، به جایی که آروزی هر جوانی در آن دوران بود، نشست و برخاست با هنرمندان درجه یک کشور به رایگان. دیدن برنامه های آنان به رایگان، شرکت در مراسم مختلف هنری به رایگان. دیگر کجا دختران دبیرستان شاهدخت، مرجان، هدف، خوارزمی و ... برای گرفتن کارت افتخاری شرکت در برنامه شو فریدون فرخزاد به من مراجعه کنند و برای ردیف جلوتر خواهش کنند؟ آیا زندگی من هم درون خانه ای سرد و بی امید خلاصه و به پایان خواهد رسید؟ بله همه و همه چنان شد و فریدون رفت؟ رفت بسوی آینده ای مبهم و تاریک و پر خطر و دشوار و سخت و نافرجام. به دور از هر چه شادی و شور و نور و امید. ولی... هدف دار. تا قسمت پایانی این زندگی نامه شما عزیزان را به یزدان پاک که تا ابد نگهبان ایران و ایرانی خواهد بود می سپارم.

مرگ آن نیست که در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از قلب تو و خاطر تو محو شوم


ایمیل م.صدر: fereidonnamdar@yahoo.com

۳ نظر:

مهران گفت...

خیلی دلم گرفت برای روح بزرگ فریدون فرخزاد از خداوند طلب آمرزش دارم

ناشناس گفت...

چه سرنوشت غم انگیزی. روح فریدون فرخزاد هنرمند با ارزش شاد و برای آقای صدر سلامتی و خوشبختی آرزو دارم. بسیار ملموس و شیوا می نویسند.

اقاقیا گفت...

فریدون فرخزاد ابر مرد تاریخ ایران بود و هست و خواهد بود. من اولین بار اسم او را از زبان مادرم شنیدم که میگفت در زمانهای دور مثل اکثر دختران آن زمان عاشق فریدون بوده.
حالا برای خودم جالبه که با وجودیکه همسر دارم و عاشق همسرم که استاد خودم در دانشگاه هم هست، و بسیار روشنفکره، اما گاهی انقدر که از فریدون عزیز حرف میزنم و آهنگهاشو گوش میدم که کفرش درمیاد و میگه شانس آوردیم فریدون فرخزاد دیگه توی این دنیا نیست وگرنه بی شک این علاقه تو به او باعث درد سر میشد...