قدیمی ها -
مجتبی نظری، فرهاد لارنگی، علی رجبی و مهدی خسروشیری: چهره شاد و لبان خندان او ما
را به یاد مجموعه های صمد می اندازد، کارهایش اغلب طنز گونه و شاد است، برای
خندیدن آفریده شده و جز این کاری نداشته، محمود بهرامی هنرمندی است که تا آمد خنده
هایش بر ما لذت بسیار آورد، وی در تیرماه سال 1389 از میان ما را رفت حالا سه سال
است که از کارهای طنز او بی بهره هستم، سری «مجموعه ها صمد» به کارگردانی پرویز
صیاد و سریال «متهم گریخت» در نقش شازده به کارگردانی رضا عطاران از معروفترین
کاری های او می باشد. مصاحبه ای که در ادامه می خوانید مصاحبه منتشر نشده اختصاصی
قدیمی ها با او می باشد که در شهریور ماه 1388 با وی صورت گرفته است.
بیوگرافی
از خود بگویید؟
من در 14
خرداماه 1316 در همدان متولد شدم، خانواده نسبتا مذهبی بودیم. مادرم مدرس قرآن بود
و خیلی ها بودند که از مادرم قرآن یاد گرفتند و هنوز بعد از این همه سال از او یاد
می کنند. من ششم ابتدایی بودم که به همراه پدرم و خانواده ام به تهران کوچ کردیم و
این کوچ ما قبل از کودتای 28 مرداد و ماجرای مصدق بود، ما از نظر مالی ضعیف بودیم
به همین دلیل در دبیرستان نتوانستم ثبت نام کنم و درسم را در مدارس شبانه ادامه
دادم، روزها در چاپخانه کار می کردم و برایم چاپخانه بسیار خوب بود زیرا اولا می
توانستم مطالب را بخوانم و دوما با بچه های روشن فکر و پیشرو چاپخانه در ارتباط
باشم، هنوز هم با این افراد هر یکی دوماهی، جایی جمع می شویم و ناهاری با هم می
خوریم و از خاطرات گذشته تعریف می کنیم.
از چه
زمانی به هنر نمایش علاقه مند شدید؟
من از
بچگی به تئاتر علاقه داشتم، کلاس اول ابتدایی بودم که تئاتری را برای 24 اسفند
تولد رضا شاه ترتیب داده بودند و تعدادی از معلمین و بچه ها در این تئاتر بازی می
کردند، بعد هم گروه سرودی را می خواستند تشکیل بدهند و از بچه های که صدای خوبی
داشتند دعوت کردند و من را هم انتخاب کردند در نتیجه ما هر شب این نمایش نامه را
می دیدیم و در پایان آن سرود ای ایران را اجرا می کردیم. بعد از این ماجرا من
بسیار به تئاتر علاقه پیدا کردم به همین دلیل بچه های محله را جمع می کردم و این
تئاتر را در حیاط خانه مان اجرا می کردیم.
به تهران
آمدم به مطالعه تئاتر و فیلم نامه نویسی روی آوردم، آهسته آهسته به کار خبرنگاری
در مطبوعات مشغول شدم و اولین کارت خبرنگاری را در سال 1349 گرفتم و بعد تئاتر
گذاشتم، اولین تئاتر من «پایان یک حرفه» نام داشت که با مرحوم خسرو شکیبایی بود.
بعد از این ماجرا خسرو شکیبایی به من گفت: تو راه من را عوض کردی. چون او در باشگاه
کشتی کج و والیبال کار می کرد و به هنر نمایش علاقه مند شد.
در تئاتر
های لاله زار به نام های فردوسی، دهقان و... حدود دو سال کار کردم که رضا هوشمند و
والی الله مومنی حضور داشتند و علاوه بر آن من مدیر صحنه هم بودم و در کنارش موزیک
متن می ساختم، ردیف ها را هم یاد گرفته بودم و می خواستم خواننده بشوم، ولی نشد.
چگونه با
پرویز صیاد آشناد شدید؟
اولین
نمایش برای تلویزیون را با مرحوم تهرانچی کار کردیم بعد فردی از گروه پیش پرویز
صیاد رفت و من را هم برای مجموعه پرویز صیاد دعوت نمود، من خیلی چیزها از پرویز
صیاد، پرویز کاردان و منصور برومند آموختم و واقعا این افراد استادهای من هستند.
یکی از افتخارات من این است که با کارگردانان بزرگ ایرانی کار کردم مثل ابراهیم
گلستان، فرخ غفاری، ذکریا هاشمی و امیر نادری. سری مجموع های صمد، جشن هنر شیراز که
هر سال یک تئاتر در آنجا اجرا می کردیم و... از تنوع کارهای ما بود، شاید برای شما
جالب باشد که ما سریال «سرکار استوار» را حدود 7 سال کار می کردیم. پرویز کاردان،
پرویز صیاد و منصور برومند کارگردان این مجموعه بودند و به جز این که این افراد
نویسندگی این مجموعه را بر عهده داشتند، من و افرادی دیگر هم نویسندگی این مجموعه
را انجام می دادیم و جالب این بود فیلم نامه ها هیچ شباهتی با هم نداشت، تازگی و
تراوت خود را همیشه داشت، علی حاتمی هم در آن نقشی داشت و بعد داستان های صمد از
این مجموعه «سرکار استوار» الگو گرفت.
در
چاپخانه مشغول به چه کاری بودید؟
من در
چاپخانه حروف چینی می کردم، یادم هست کسی هم در آن چاپخانه به نام محمود بهرامی
بود که به دلیل تشابه اسمی حقوق من را می گرفت و من هرچه به صاحب چاپخانه گفتم
حقوقم را بده می گفت: گرفتی. بعد ماجرا را فهمیدم و پیش محمود بهرامی رفتم بلاخره
پول را از او گرفتم (با خنده).
توسط چه
کسی به کار هنری روی آوردید؟
من توسط
زنده یاد محمد عبدی کارگردان و بازیگر وارد حرفه هنری شدم. در تئاتر فردوسی
نمایشنامه ای به نام «تقسیم اراضی» به نویسندگی مرحوم احمد نجیب زاده بود که از من
به عنوان نقش یک روستایی برای این نماش نامه دعوت شد و بعد چون استعداد من را
دیدند نقش مهمتری و بعد هم نقش مشتی عباد را بر عهده گرفتم.
خاطره ای
از تئاترهای لاله زار بگوید؟
روزی در
تئاتر نیلوفر همه بلیط های تئاتر را فروختند و نقش مورد نظر پدر داستان را مرحوم
سانیچ بازی می کرد که نیامد به همین دلیل
محمد عبدی (کارگردان) و رضا سرکوب (نقش پسر داستان) بسیار ناراحت بودند و استرس
داشتند. بلاخره من به سرکوب گفتم من می توانم نقش پدر داستان را بازی کنم، گفت: می
تونی؟ خراب نمی کنی؟ گفتم نه خیر، بلاخره به عبدی گفت و قبول کردند، وقتی پرده اول
را بازی کردم بعد همه من را بوسیدند و وقتی پرده دوم را بازی کردم سرکوب آمد گفت:
خراب کردی (با خنده). تئاتر های زیادی در لاله زار بود مثل جامعه باربد، نصر،
دهقان می آمدند ببیند این چه کسی که جای پدر داستان را بازی کرده و از همان جا من
را به تئاتر دهقان دعوت کردند، نکته جالب این که روزی از آن روزها مردم تظاهرات
کردند و همه ی عکس های هنرمندان از تئاترها پاره کردند و بردند ولی عکس من را
نبردند و من به این موضوع می خندیدم.
اولین کار
هنری شما چگونه رقم خورد؟
من به
همراه بچه ها ی چاپخانه بودم و نمایش نامه ای را نوشتم، اجرا کردیم و مرحوم
بهمنیار مسئول نمایش بود، اولین روز برای بهمن یار، حسین عرفانی، اسفندیار منفرد
زاده و... دیگر بچه ها اجرا می کردم که من روی صحنه به دلیل جو حاکم لال شدم و
خیلی زحمت کشیدم که به حالت عادی برگشتم. مرحوم بهمنیار بسیار خوشش آمد و این
نمایشنامه را گذاشتیم. اولین کار سینمایی من فیلم صمد و قالیچه حضرت سلیمان بود
البته قبل از آن کارهای تلویزیونی زیادی کرده بودم.
آقای
بهرامی شنیدم بیمار بودید؟ صحت دارد؟
متاسفانه
بله. من بیمار وخیمی گرفته بودم، کلیه هایم به هم ریخته بود و آب میان ریه ها و
قلبم جمع شده بود، نمی توانستم نفس بکشم و من را جواب کرده بودند. دو دکتر از من
در بیمارستان رجایی تهران مراقبت می کردند، یکی از آن ها پسر صاحب چاپخانه بود، با
من خیلی رفیق بود. به او گفته بودند با سرنگ آب جمع شده در قلب را بکشید، یا آب
بیرون می آید، یا اینکه می میرد. سرنگ را زدند و آب را بیرون کشیدند، من زنده
ماندم. 6صبح به منزلم زنگ زدند که لباس برایم بیاوردند، خانمم می گفت: تا آمدم
تلفن را جواب بدهم سه بار به زمین خوردم. خیلی جالب بود یکی از دوستان دندانپزشکم
به همراه رضا بیات بالای سر من بودند و از من مراقبت می کردند، خیلی احساس ناراحتی
می کرد و بعد از این ماجرا دکتر به دوستم گفت: بنا بر وضیعتی که داشته باید صد در
صد می مرده، ولی چگونه زنده مانده من در عجبم.
سال گذشته
هم به شکم درد عجیبی مبتلا شدم به بیمارستان لبافی نژاد رفتم، چون پیوند کلیه
داشتم به سی سی یو رفتم و سونوگرافی انجام دادم. لکه سیاهی روی کلیه دیدند و گفتند:
این سنگ کلیه هست، باید در بیاوریم، بعد به بیمارستان شهدای تجریش رفتم و همین
تشخیص را دادند که باید فردایش عمل بشوم. شب که خوابیدم، مادرم را در خواب دیدم که
یک قاشق عسل به من داد، من هم خوردم. صبح بیدار شدم، درد نداشتم و گفتم عمل نمی
کنم، وقتی به سونوگرافی رفتم هیچ علامتی از بیماری پیدا نکردند.
شما هم
سابقه نویسندگی دارید از این موضوع برای من بگویید؟
من تا به
امروز دو کتاب نوشتم، آخرین آن «دو کلمه حرف حساب» بود و سومین کتاب من هم برای
انتشار در مراحل آماده سازی هست.
شما در
سال 1356 فیلم زلزله دوم را بازی کردید؟
بله، ولی
خودم هم این فیلم را ندیدم و نسخه ای از آن موجود نیست.
یک خاطره
خوب سینمایی تعریف کنید؟
من جز بچه
های شیطون بودم، فیلم «زنبورک» را در شیراز با پرویز صیاد کار می کردیم. با نوذر
آزادی و خانمش، بهمن زرین پور، عنایت بخشی و محمد اسکندی و دیگران در دو ماشین به
طرف شیراز حرکت می کردیم، گردنه حسن آباد قم را رد کردیم، ماشین پلیس ایست داد ما
توجه نکردیم، تا این که پلیس راه ما را نگه داشت، گفت: شما سبقت غیر مجاز دارید.
نوذر آزادی اعصابش خورد شد، ولی ناگهان دید مامور دوست او هست و مامور پلیس او را
برای صرف ناهار دعوت کرد، آن زمانی بود که قبل از انقلاب عده ای اختشاش می کردند و
مامورین در پی آن ها بودند.
پلیس گفت: نمی گذارم بروید، اگر بروید با ایستگاه بعدی
تماس می گیرم، می گویم: شما اختشاش گران را بگیرند (با خنده). - ما دو ماشین بودیم
و پلیس ماشین ما را نگه داشته بود - من چون شیطون بودم، آمدم به مامور گفتم ماشین دوم،
محمد اسکندی و بهمن دلیل پور دارای مواد مخدر و... هست، بلافاصله ماشین این ها را
ایست دادند، آن ها را گشتند و من هم می خندیدم که آنها را بدون هیچ چیزی می گردند،
دایی محمد اسکندی هم که با آن ها بود، معتاد بود و بعد به من می گفت به خدا چه کسی
ما را لو داده اگر من بفهمم کیه (باخنده)، بلاخره از ما پذیرایی خوبی با میوه و
غذا شد. بعد ما به اصفهان آمدیم و به هتل رفتیم، هتل جا نداشت و هتل دار گفت: من
حیاتی به همراه دو طبقه مسکونی را می توانم برای شما آماده کنم، ما به آن جا که
رفتیم، در آنجا عنایت بخشی موضوع مامورین پلیس را فهمید و به دنبال من گذاشت، من
از دیوار بیرون پریدم وارد رستوران شدم، در آن هنگام دو پیر مرد در رستوران بودند،
یکی از پیر مردها تعجب کرد چون من از آسمان پریدم. گفتم من ملکه هستم و امشب مهمان
شما هستم(با خنده( خیلی ماجرا های خنده دار با هنرمندان
در ذهنم هست که اگر بخواهم بگویم واقعا وقت یر است.
خاطره بد
سینمایی بگوید؟
من خاطره
بدی از سینما ندارم. همه اش خاطرات خوب است.
دوست
داشتید با کدام کارگردانان کار کنید و این شانس را نداشتید؟
من با همه
آن هایی که دوست داشتم کار کردم و همه آنها را دوست دارم، مثلا با نصرت الله وحدت،
ذکریا هاشمی و... کار کردم.
کار با
پرویز صیاد برای شما چگونه بود؟
خیلی خوب
بود، چون با همه بچه ها رفیق بود، در ضمن به قول یک کارگردان انگلیسی می گفت: من
اگر گروه شما را داشتم، دنیا را فتح می کردم، چون در گروه ما همه تیپی بود، مثل
بهمن زرین پور، ابراهیم زاده، صادق بهرامی، جهانگیر فروهر، عباس نوروزی .
آیا هنوز
با پرویز صیاد در ارتباط هستید؟
خیر
متاسفانه، هیچ ارتباطی الان ندارم و گاهی اخبار را از بچه ها در مورد او می گیریم.
هنرمند
مورد علاقه شما چه کسانی بودند؟
من با
تمامی هنرمندان دوست بودم و همه را دوست می دارم، امکان ندارد هنرمندی را دوست
نداشته باشم.
اولین
فیلمی که بعد از انقلاب بازی کردید فیلم مسافر مهتاب بود از این فیلم برای ما
بگویید؟
من کمتر
فیلم سینمایی کار می کردم و فیلم «مسافر مهتاب» را با مهدی فخیم زاده کار کردم ولی
قبل از آن بیشتر در تئاتر و تلویزیون بودم.
الان در
سال 1388 مشغول به چه کاری هستید؟
امروزه
مشغول به فیلم «ازدواج در وقت اضافه» به کارگردانی سعید سهیلی و با بازی جمشید
هاشم پور، مجید صالحی، علی صادقی، ماهایا پطروستیان و... هستم و کار بسیار قشنگی
هست.
کار با
هنرمندان قدیمی بهتر هست یا هنرمندان امروز؟
من یک
ادمی اجتماعی هستم و هیچ کسی را به عنوان بد قبول ندارم، برای من هیچ کدام فرقی
ندارد.
تفاوت
سینمای امروز و قدیم چیست؟
تفاوت ها
در سینمای امروز و قدیم زیاد است، یکی این که آزادی هایی که آن موقع بود، امروز در
سینما نیست و محدودیت هایی هست که به کار لطمه می زند، مثلا الان حدود 80 درصد کار
رادیو و تلویزیون را موزیک تشکیل می دهد، موزیک حلال هست ولی کسی که می نوازد و یا
خود دستگاه نباید نمایش داده شود، نمی دانم برای چه. ولی این قشنگ نیست. یا در
سکانس های موجود نواقص زیاد دیده می شود.
کدام فیلم
های خود را بیشتر دوست دارید؟
فیلم
«اسرار گنج دره جنی» را اوج کارهای خود می دانم، چون خیلی چیزها در این کار آموختم
و کارگردان آن ابراهیم گلستان کارگردان بسیار بزرگی هست.
آرزوی شما
چیست؟
من ابتدا
بگویم من با خدواند بزرگ ارتباط خاصی دارم و هر شب با او مناجات دارم، از خداوند
می خواهم همه مردم ایران در رفاه و آسایش باشند و برای شما بچه های خوب مجله
اینترنتی قدیمی ها سلامتی و موفقیت روز افزون از خداوند آرزو می کنم.
۶ نظر:
زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی ازاین بهترکه خلقی رابخندانی
روحش شادویادش گرامی
besiar ziba bood..ageh baratoon emkan dareh dar morede aghaye goodarzi ham matlabi benevisid..
بسیار خواندنی و تازه بود.
سپاس از شما.
sad heyf kash bishtar mimond
چهره ای منحصر به فردکه ایکاش سالیان سال زنده میموند ومابیشترازهنر آن زنده یاد بهره می بردیم خداوند رحمتشان کند.
هنرمندی که فقط برای آوردن شادی آفریده شده بود حیف که خیلی زود ازمیان مارفت روانش شاد.
ارسال یک نظر