۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

13 سال از درگذشت محمدعلی فردین گذشت




قدیمی ها: زنده یاد محمدعلی فردین در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۷۹ در تهران درگذشت. وی سینمای حرفه ای را با بازی کوتاهی در فیلم «دوقلوها» به کارگردانی شاپور یاسمی در نقش برادر دوقلوی ناصر ملک مطیعی در چند پلان آغاز کرد. از دیگر فعالیت های وی می توان به ورزش کشتی اشاره کرد. فردین همچون بسیاری دیگر از هنرمندان، پس از انقلاب اسلامی از ادامه فعالیت بازماند و تقریبا خانه نشین شد.
فرامرز امینی: به بهانه سیزدهمین سال پرواز قهرمان قهرمانان سینمای ایران محمدعلی فردین، فردا یک شنبه 18 فروردین با حضور فرزندان و مشتاقان او بر سر مزارش آهنگ کوچه مردها را می خوانیم. ساعت خاصی برای حضور در مراسم تعین نشده و دوست داران زنده یاد فردین از صبح تا بعد از ظهر بر مزار وی رفت و آمد می کنند.
همچنین مراسم بدرقه عسل سینمای ایران «عسل بدیعی» که در ابتدای بهار ما را ترک و کام همه را تلخ کرد، فردا برگزار می شود و کنار همکاران خود آرام می گیرد. روح همه آرام گرفتگان در تمامی عالم شاد و یادشان تا پایان جهان پاینده و جاری باد.

گفتگوی فریدون جیرانی با محمد علی فردین: سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم

محمدعلی فردین

این گفتگو در مهر ماه سال 1375 انجام گرفته است
به عنوان اولین سوال بر می گردیم به گذشته چه سالی و در کجا متولد شدید؟
من در سال ۱۳۰۹ در محلی بین شهباز سابق و خیابان ری به اسم ادیب الممالک کوچه صحت متولد شدم، آن زمان خیابان شهبازی وجود نداشت آن طرف کوچه صحت یک قهوه خانه می نشستند و چای می خوردند قلیان می کشیدند و گپی می زذند. آن زمان سر تا سر شهباز خندق بود، محله ما طوری بود که به خاطر آن خندق و تاریکی هوا و نبودن امنیت کسی در خیابان ها دیده نمی شد و همه در خانه های شان می ماندند.

پدر شما چه کاره بود؟
پدر من در اداره تسلیحات که در آن زمان قورخانه می گفتند کار می کرد به اصطلاح مدیر قسمتی بود که حدود ۵۰ کارگر زیر دستش بود خودش مغازه ای در خیابان ری سابق داشت که در این مغازه کارهای فنی انجام می داد، در ضمن هنربیشه تئاتر هم بود که با آقای ظهوری و تعداد دیگری نمایش بازی می کرد یکی دو بیس از بازی های پدرم را دیدم که یادم هست.

شما پسر بزرگ خانه بودید؟
بله.

و بعد از شما؟
بعد از من دو تا برادر دیگر به نام های عباس و ایرج و یک خواهر هستند.

کدام مدرسه می رفتید؟
من دبستان ترقی می رفتم که در انتهای خیابان ادیب الممالک اوایل خیابان رختشوی خانه قرار داشت دوره دبستان را آنجا بودم دوره دبیرستان هم مرا به دبیرستان راستی فرستادند.

در مدرسه به بازیگری بیشتر علاقه داشتید یا ورزش؟
هر دو البته ورزش بیشتر.

شما که از نظر خانواده مشکل مادی نداشتید؟
نه خیر من یادم است که ما تنها خانواده ای بودیم که تعداد زیادی آرد و نان های دو بار تنوری داشتیم که مادر و پدر این ها را در انبار گذاشته بودند در تمام طول مدتی که همسایه های ما گرفتار بودند مرتب می آمدند از ما آرد می گرفتند و به دکان نانوایی محل می دادند تا نان درست کند چون نان هایی که خود دکان نانوایی می پخت کسی نمی توانست بخورد.

شما جزو جوان ها یی بودید که جلوی اوباش ها بایستند یعنی این روحیه در شما بود؟
بله، اتفاقا یکی از لات ها که خیلی گردن کلفت بود و همه را اذیت می کرد و از بقال های محل ول می گرفت و بیکار بود آقایی به اسم امیر سیاه بود که یا آزاد بود و مردم را اذیت می کرد یا زندان بود. من به هفده سالگی رسیده بودم. هنوز در کشتی قهرمان دنیا نشده بودم ولی در کشور مقام می آوردم. تنها فردی در محل بودم که هم سلامت بودم و هم ورزشکار. افراد محل کم کم داشتند امید پیدا می کردند که من بتوانم جلوی لات های محل را بگیرم. من یک روز برخوردی با امیر سیاه پیدا کردم. حدود ساعت یک بعد از ظهر بود. من در خانه بودم که آمدند گفتند امیر سیاه به لبنیاتی محل رفته و دو تا برادر صاحب آن را می زند. افرادی که به من این خبر را دادند از من خواستند جلوی امیر سیاه را بگیرم. من آمدم بیرون دیدم امیر سیاه پیراهن نازکی به تن دارد و...

در آن زمان هنرپیشه مورد علاقه نداشتید؟
چرا آقای ناصر ملک مطیعی بود.

چطور شد که ملک مطیعی بازیگر محبوب شما شد؟
من فیلم ولگرد را دیدم منتها آن موقع باز نه به سینما فکر می کردم نه به تئاتر به آن صورتی که دوست داشته باشم وارد آن شوم. از فیلم ولگرد ملک مطیعی را شناختم و ما سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم.

به ورزش از چه زمانی علاقه مند شدید و از چه زمانی ورزشکار حرفه ای شدید؟
من از سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی ورزش را شروع کردم. منتها با فوتبال شروع کردم. خیابان شهباز درست شده بود و از آن حالت خندقی بیرون آمده بود و یک ورزشگاه هم داخل آن ساخته بودند که به ورزشگاه نمره ۳ معروف بود که زمینش شن بود و چمن نداشت. من آنجا فوتبال را شروع کردم. من هم همیشه جلوی گل را واقعا حفظ می کردم ولی از بس به زمین می خوردیم و زمین می خوردیم و زخمی می شدیم دیگر مادرم از این کار ما عاجز شده بود.
کم کم فوتبال را کنار گذاشتم. در ژیمناستیک کار کردم، حلقه و بارفیکس یک باشگاهی بود به نام باشگاه ابوملوکی در خیابان ری روبروی اکبر مشدی که آن زمان بستنی می فروخت. داخل آن باشگاه اسم نوشتم و ژیمناستیک کار کردم که آنجا هم خیلی پیشرفت کردم. بعد از این ورزش خوشم نیامد رفتم سراغ هالتر حدود یک سال و نیم هالتر کار کردم و در هالتر هم رسیدم به جاهایی که تقربیا می شد در مسابقات قهرمان کشوری شرکت کنم. ولی یکی از شب هایی که تمرین من تمام شده بود و خیلی خسته بودم کنار تخت هالتر تشک کشتی هم بود. من نشسته بودم کنار تشک کشتی که خستگی در کنم و یکی از افرادی که روی تشک تمرین می کرد روی من افتاد. وقتی می خواست بلند شود دست من را هم گرفت و کشید روی تشک کشتی تا کشتی بگیریم. شوخی شوخی مرا به کشتی وا داشت. همین شوخی باعث شد که من هالتر را رها کنم و به کشتی بپردازم.

با تختی در تیم ملی آشنا شدید یا قبل از آن؟
از تیم ملی شروع شد.

می توانید از اولین دیدار و آشنایی تان با تختی صحبت کنید؟
فکر می کنم مسابقات قهرمان کشور بود که ما به قزوین رفتیم. در تیم کشتی تهران من برای مسابقات قهرمانی کشور انتخاب شده بودم. مسابقات آن سال در قزوین بود. آن سال وزن هفتم تختی بود. وزن ششو زندی بود. وزن پنجم من بودم. وزن چهارم توفیق بود. وزن سوم گیوه چی بود. بعد از تشکیل تیم و مسابقات در قزوین من با تختی و زندی و توفیق آشنا شدم. کم کم همه اینها به تیم ملی آمدند.

در آن سال ها تختی برای شما نمونه یک ورزشکار خوب بود؟
بله واقعا تختی از نظر اخلاقی روی من خیلی اثر گذاشت. یعنی شاید من اگر چیزی دارم که می گویم ندارم باز هر چه دارم از تختی دارم از حسن اخلاقش از انسانیت اش از رفتار درستش.

فیلم های دختر لر حاجی آقا اکتور سینما فیلم هایی که در اول ساخته شدند را دیدید؟
ندیدم. من آن موقع به سینما فکر نمی کردم بیشتر به تئاتر می اندیشیدم.

از فیلم ولگرد چه به یاد دارید؟
از فیلم ولگرد و بازی ناصر ملک مطیعی خیلی خوشم آمد به خصوص این که همان موقع دو سه بار ملک مطیعی را در خیابان استانبول دیدم زمانی که خدمت نظام می کرد چکمه های بلندی با کردهبود شلاق کوچکی هم دستش بود فکر می کردم افسر سوار بود من آن زمان از ژستو قیافه اش خیلی خوشم آمد.

نرفتید جلو با ملک مطیعی صحبت کنید؟
نه فقط نگاهش کردم آن زمان ملک مطیعی مرا نمی شناخت ولی من ملک مطیعی را می شناختم اما وقتی که ما از مسابقات جهانی برگشتیم، ملک مطیعی که آن زمان دبیر ورزش هم بود به فرودگاه آمد آشنایی ما از فرودگاه مهرآباد شروع شد.

شما در دهه ی بیست تئاتر نوشین می رفتید؟
تمام بیس های نوشین را می رفتم کار نوشین و محیط کارش را خیلی دوست داشتم او هم بدبختانه گرایش های کمونیستی داشت که از این قضیه می رنجیدم.

در تماشاخانه ی تهران بازیگر مورد علاقه داشتید؟
بله به سارنگ خیلی احترام می گذاشتم مجید محسنی و محتشم را دوست داشتم ولی بازی شان خیلی روی من تاثیری نمی گذاشت.

با توجه به این که علاقه ای به سینما نداشتید چگونه به سینما وصل شدید؟
یک تصادف باعث شد. زمستان بود یک شب من بیمار بودم در استانبول قدم می زدم پالتو هم پوشیده بودم. همین طور که قدم می زدم صف طولانی سینما سهیلا را دیدم که یک فیلم وسترن نمایش می داد من هم از وسترن خوشم می آمد داخل صف شدم تا بلیت بگیرم وقتی به جلوی گیشه رسیدم گیشه بسته شد و بلیت تمام شد من پیش خودم حساب کردم چقدر من بد شانس باشم که درست با من بلیت تمام شود با این فکر بودم که یک اقایی جلو آمد و گفت شما آقای فردین هستید؟ گفتم بله در را باز کرد به من تعارف کرد داخل سینما شوم من اول این فرد را نشناختم بعد که خودش را معرفی کردم فهمیدم دکتر کوشان صاحب سینماست. رفتم داخل انتهای سالن دو تا صندلی گذاشت و خودش هم پهلوی من نشست. همین طور که فیلم می رفت مرتب از من درباره ی مسابقات ورزشی سئوال می کرد من دوست داشتم کمتر سئوال کند. تا من فیلم را ببینم بعد در خلال صحبتش گفت آقای فردین شما می آیید داخل سینما فیلم بازی کنید؟ من اصلا تا آن موقع به سینما فکر نمی کردم یک لحظه به فکر فرو رفتم به دکتر کوشان جواب دادم که باید درباره اش فکر کنم همان جا دکتر کوشان در تاریکی کاغذی از من گرفت آدرس دفتر و شماره تلفنش را یادداشت کرد و گفت می خواهد فیلمی بسازد و از خیلی وقت دنبال من بوده ولی آدرسی از من نداشته است همان جا تاکید کرد رل فیلمش مال من است و اسم فیلم را هم گذاشت چشمه ی آب حیات بعد کوشان تاکید کرد که فیلم اسکوپ و رنگی است به منزل آمدم با مادر و پدرم صحبت کردم پدرم قصه ی فیلم را پرسید گفتم قصه را نمی دانم.

پدر شما مخالف بود که در فیلم بازی کنید؟
مخالف نبود ولی می خواست من با احتیاط وارد کار سینما شوم بعد رفتم دفتر کوشان و فیلم نامه را گرفتم.

اولین صحنه ای که در چشمه ی آب حیات جلوی دوربین رفتید چه حسی داشتید چطوری بازی کردید می توانید تشریح کنید؟
از صحنه ی اول خاطره ی بدی دارم و این برای من تجربه شده است آن زمان خود آقایان تجربه ی کار نداشتند من که اصلا شناختی نداشتم من یک ورزشکاری بودم که در سن بیست و پنج سالگی وارد سینما شدم و هیچ چیزی نمی دانستم. آقای سیامک یاسمی به عنوان کارگردان هم نباید برای من یک صحنه ی مشکل را می گذاشت در این صحنه مشکل از یک طرف وحشت از لنز اسکوپ و از طرف دیگر جمعیتی که دور دوربین جمع شده بودند وضعیتی برای من ایجاد کرد که چندین بار پلان ها تکرار شد و به دلیل عرق شدید گریم تجدید شد بالاخره هم نتوانستند صحنه را بگیرند بعد ها فهمیدم که ما اصلا در آن صحنه به گریم احتیاج نداشتیم.

قبل از گرفتن هر پلان تمرین می کردید؟
بله تمرین می کردیم.

در فیلم چشم آب حیات مشکلی برای ایستادن جلوی دوربین نداشتید؟
اوایل چرا وقتی می گفتند این نقطه باید بایستی نمی ایستادم.

معلم خاصی نداشتید؟
به هیچ وجه.

وقتی در چشمه ی آب حیات بازی می کردید الگویی در میان بازیگران نداشتید؟
چرا الگوی من سارنگ بود.

این تیپ حبیب در فیلم آقای قرن بیستم چگونه پیدا شد در فیلم نامه به همین شکل بود یا سر صحنه پیدا شد؟
این تیپ را من خودم پیدا کردم یکی از کارهای مارلون براندو را الگو قرار دادم توی آن قالب تیپ حبیب را بازی کردم.

صدای شما که ایرادی ندارد چرا خودتان در فیلمهایتان صحبت نمی کردید؟
برای این که فن دوبله فن خاصی است که من به آن فن تسلط نداشتم.

جلیلوند اتفاقی جای شما صحبت کرد یا انتخاب شد؟
انتخاب نبود اولین فیلمی که جلیلوند جای من صحبت کرد دیگر بیشتر کارگردانان همین صدا را برای انتخاب کرد یکی دو تا فیلم هم که منوچهر اسماعیلی به جای من صحبت کرد.

چرا وقتی فیلم گنج قارون را در استودیو دیدید فکر کردید نمی فروشد؟
سینما همین است هیچ حساب و کتابی ندارد یعنی واقعا هر چقدر آدم نسبت به کارش آگاه باشد و فکر کند قصه ی درستی را انتخاب کرده است باز هم ممکن است جواب خوب نگیرد.

سر صحنه ی فیلم برداری گنج قارون شما چقدر به نقش علی بی غم اضافه کردید؟
دکوپاژ صحنه ی رقص مال خودم بود یعنی من جای دوربین را تعیین می کردم.

چرا بعد از انقلاب در ایران ماندید و به خارج سفر نکردید در حالی که می توانستید در خارج از کشور زندگی کنید؟
دلایل نرفتن خیلی زیاد است ولی مهم ترینش برای شخص من این است که من آدم گمنامی بودم که از طریق ورزش و سینما از گمنامی خارج شدم مردم مرا فردین کردند وقتی مردم انقلاب کردند من چطور می توانستم به این مردم پشت کنم و مثل سایرین از کشور خارج شوم به خاطر مردم، به خاطر رهبرمان ماندم و حتی از فرزندانم که در خارج زندگی می کردند خواستم به ایران باز گردند و در ایران زندگی کنند و آنها را هم به ایران برگرداندم خارج از خواست مردم نمی توان حرکت کرد. مردم پشت رهبرشان ایستادند و ایران را حفظ کردند. من هم این مردم را دوست دارم. رهبرمان را دوست دارم..


محمدعلی فردین به اشرف پهلوی گفت: نه

محمدعلی فردین

چاپ شده در کتاب «سینما و این سه نفر» نوشته حسن شریفی: من می دانستم و در جریان بودم، اما او به روی خودش نمی آورد. مدتی روزنامه ها تحت عنوان فیلم های آبگوشتی جار و جنجال زیادی به پا کرده بودند. «به دستور اشرف پهلوی» حتی در دفتر مجه تهران مصور جلسه ای گذاشته بودند و تعدادی تماشاچی را هم جمع کرده بودند. ما هم به اتفاق مرحوم محمدعلی فردین به آنجا رفتیم.
صحبت درباره فیلم های فارسی بود، که در این میان یک نفر پرسید، آقای فردین چرا فیلم های آبگوشتی بازی می کنید؟ فردین پرسید: تو کجا زندگی می کنی؟ آن شخص گفت: در میدان قیام خیابان ری. فردین گفت: می توانی چند تا غذای فرنگی نام ببری؟ آن فرد نتوانست جواب بدهد.
دوباره فردین گفت: ما دو تا غذا داریم که همه جا و در تمام دنیا آن را می شناسند، یکی آبگوشت و یکی هم چلو کباب و تعجب اینجاست شما چطور از آبگوشت خوشت نمیاد. این بحث ادامه پیدا کرد و همه خندیدند و گذشت، ما می دانستیم که ریشه این اتفاقات و صحبت ها از کجاست. اما حالا من بازگو می کنم که بسیار شنیدنی است. خواهر شاه «اشرف پهلوی» خواسته بود که مرحوم محمدعلی فردین را ببیند. با واسطه خانم خواجه نوری هر روز صبح بین ساعت 10 تا 11 زنگ می زد و همیشه فردین از حرف زدن با گوشی طفره می رفت که مثلا امروز کار دارم، فردا فیلمبرداری داریم و... اما خانم واسطه چند بار اصرار کرد و محمدعلی فردین (خود من شنیدم که) گفت: بگو من زن و بچه دارم و اهل این حرف ها هم نیستم، حتی به خاطر دارم آنها فردین را تهدید کردند.
چند روزی خبری نشد تا این که در استودیو مشغول کار فیلمبرداری سلطان قلبها بودیم، خانمی تلفن کرد که جشن تولد پسرش علی می باشد و او گریه می کند که بایستی در جشن تولدش (علی بی غم) حضور داشته باشد.
غروب روز بعد فردین گفت برویم کادویی بخریم. گفتم چه خبر است، گفت جشن تولد یک کودکی است و از من خواسته اند که در آن جشن شرکت کنم. به آدرسی که داده بودند رفتیم، او را رساندم، به استودیو برگشتم که بعد از جشن تلفن بزند و بروم او را بیاورم. غافل از اینکه آنجا خانه خاله شاه بود.
بعدا فردین برایم تعریف کرد، وقتی تو رفتی و من داخل خانه شدم، خانه بزرگی بود. در آنجا فقط سه چهار تا خانم دیدم اصلا بچه نبود. آنجا نیم ساعت گذشت که به تعداد خانم ها اضافه شد. همه زن بودند، همراه این همه بچه ای نبود تا اینکه خانم خواجه نوری و دخترش ژاله آمدند، خواستم از آنجا بیرون بیایم نگذاشتند ساعت بین ده و یازده شب بود و آن خانم آمد و گفت که خوب است قبل از رفتن شما این کیک را برداریم و به عیادت یکی از اقوام ما که در بیمارستان بستری است برویم. رفتیم به بیمارستانی که در میدان تجریش بود سوار آسانسور شدیم و به طبقه چهارم رفتیم. سالن و راهرو بیمارستان خلوت بود و هیچ جنبنده ای نبود. داخل یکی از اطاق ها شدیم که یک نفر روی تخت خوابیده بود و کنارش هم اشرف نشسته بود. آنها حساب شده من را به آنجا کشانده بودند.
سلام کردم و اشرف دعوتم کرد که بنشینم. در مورد دستمزد من و ایرج قادری و بهروز پرسید، بعد در کمال وقاحت کلمه ای گفت که نمی شود بگویم. با عصبانیت در را باز کردم و قدم بیرون گذاشتم در نیمه راه همان خانم (خواجه نوری) مرا سوار کرد و به استودیو آورد.
چند روز بعد خانم خواجه نوری دوباره تلفن کردند که باز هم فردین صدایش را شنید، قطع می کرد. یک روز ظهر که فردین عازم ناهار به منزل خودش بود، سر راه او را می گیرند و می گویند که پرنسس کلید باغ خودش را داده که اگر فردین می خواهد فیلمبرداری کند، از آنجا استفاده کند. فردین کلید را نمی گیرد و می گوید، شماره تلفن را به من بدهید تا اگر احتیاج شد به او زنگ بزنم.

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین


محمدعلی فردین و آذر شیوا

محمدعلی فردین و همسرش

محمدعلی فردین و همسرش

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین و آذر شیوا

مرجان و محمدعلی فردین

محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی و فریبا خاتمی

محمدعلی فردین، پوری بنایی و داود رشیدی

محمدعلی فردین

فروزان و محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین و مرجان

محمدعلی فردین و ناصر ملک مطیعی

فروزان، محمدعلی فردین و آرمان

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین به همراه خانواده

محمدعلی فردین و میرمحمد تجدد

ناصر ملک مطیعی و محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین و شهرام ناصری

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

محمدعلی فردین

۴ نظر:

مسعود هانتر گفت...

سلام ... خدا روح فردین بزرگ رو غرق رحمت کنه.... به امید خدا بنده امشب راه میوفتم و به عشق فردین بزرگ میام بهشت زهرا....
روح همگی قرین رحمت

ناشناس گفت...

سلام و خسته نباشید
من رفتم مراسم سالگرد فردین
خیلی خوب بود
یه سوال؟من تو مراسم فردین شنیدم

پسر بزرگش فوت کرده،شما میدونید
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی دوست دارم بدونم

مرجان گفت...


سلام
منم مراسم فردین رفتم

خدا رحمتش کنه خیلیییییییییییی مرد بود

منم دوست دارم بدونم چرا سعید فردین فوت کرده،اگه امکانش هست بگید

راستی عکسای خوشگلی گذاشتید،مرسی

زانیار.ج گفت...

سلطان قلبها♥ روحت شاد و یادت گرامی مرد هزار لبخند