۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

گفت و گو با سلی: می خواهم قوالی ایران را زنده کنم


آرش نصیری: (این گفت و گو در همشهری آنلاین و سال 1384 منتشر شده است). کسانی که موسیقی جدی پاپ قبل از انقلاب را پیگیری کرده اند، هنرمند جوان بلند بالایی را به یاد می آورند که در همان اوان جوانی دنبال موسیقی خاص بود.

در اوج جوانی و در هیاهوی موسیقی پاپ آن روزگار، دنبال موسیقی افغانی بود. شعر اولین آهنگی که خواند و مشهورش کرد، از خاقانی بود که خودش می گوید بعد از سال ها متوجه شدند که آن شعر از قاآنی بود نه خاقانی. خاقانی یا قاآنی، چه فرق دارد، مهم این است که سلیمان جوان دنبال حرف های مهم بود. طبیعی است که به فراخور سن و سال کمی هم جوانی کرده باشد، اما هیچ وقت قاطی هیچ جریانی نشد و در اوایل انقلاب به همراه جمعی از جدی ترین موزیسین های آن زمان کاست واقعه را منتشر کرد که همخوانی با واقعه انقلاب داشت، اما کاست واقعه در بزرگی آن واقعه دیگر گم شد. به لس آنجلس رفت اما آنجا نماند چون نه او می خواست لس آنجلسی شود و نه آنها می خواستند که با کسی همکاری کنند که می خواهد موسیقی پاپ جدی را جدی بگیرد و بنابراین رفت به کانادا که خانواده اش آنجا بودند و آنجا با موسیقی سنتی بیشتر آشنا شد و مطالعات و تحقیقاتش را ادامه داد و رفت دنبال اینکه موسیقی قوالی ایرانی را زنده کند. خودش می گوید در این زمینه خیلی کار کرده است - همیشه هم از دوستانی نام می برد که همراهش بودند به خصوص آقای خاشع که از جوانی با هم بودند - و به فضاهای جدیدی دست پیدا کرده که شنیدنی است.
در کانادا رانندگی تاکسی می کند تا به استقلالش لطمه نخورد و حالا  بعد از 18 سال برگشته است ایران تا پیک زنده کردن موسیقی قوالی ایرانی باشد. سلیمان واثقی، شده بود سلی که آهنگ های خاص بخواند برای جوانانی که می خواستند نگاه عمیق به موسیقی داشته باشند، رفت آن طرف آب ها تا تحقیق و مطالعه کند روی موسیقی و حالا شده است سلیمان خان موسیقی قوالی ایران. (به یاد بیاورید نصرت فاتح علیخان، قوال بزرگ هندی یا پاکستانی را) سلی یا سلیمان فرقی نمی کند، فضای آشفته موسیقی پاپ را دانایانی از این دست باید که شعر و فرهنگ فخیم ایرانی را قدر بدانند.

من مستقل هستم پس هستم
گفته بود که رفته بود لس آنجلس اما از آنجایی که فضای آنجا طور دیگری بود، کار او که طوری غیر از آن بود، چندان مورد استقبال و توجه قرار نگرفت. آنجا همه باید یک جور باشند و می خواست آهنگ هایی را بخواند که مبین نوع نگاه تازه اش به موسیقی باشد و طبیعتا نمی شد و بنابراین بعد از حدود 8 ماه رفت تورنتو. آنجا را هم گفت که بعد از چند سال که ماهنامه ای را منتشر می کردند، کنسرتی داد و بعد از آن فقط کنسرت های خیریه داد و بنابراین طبیعی است که سوالی که همین الان لابد به ذهن شما هم زده است از ذهنم گذشت: چطور گذران زندگی می کردید؟ مکث نکرد. قبل و بعد از آن هم چیزی نگفت. فقط گفت: من آنجا تاکسی می راندم. هنوز هم کارم همین است. برای آنکه می خواستم مستقل باشم. بعد موضوع بحث عوض شد و از چیزهای دیگر حرف زدیم. دلم می خواست دوباره برگردم به آن بحث. به ایران آمده تا کاستش را منتشر کند و مقیم کانادا است. گفتم: به عنوان هنرمندی که سال هاست کار هنری کرده اید، سخت تان نیست که الا ن در کانادا رانندگی تاکسی می کنید؟ به هر حال این کار علا وه بر همه چیز یک کار فیزیکی سخت هم هست. می گوید: نه اینکه سخت نیست، سخت هست به خصوص اینکه در آنجا برای آنکه اموراتمان بگذرد، باید بیشتر هم کار کنیم. من 7 روز هفته را در آنجا کار می کنم، ولی در ضمن یک استقلال جالبی است؛ اینکه شما از آن بالا  می آیید پایین و با مردم قاطی می شوید و خیلی چیزها را یاد می گیرید.
خیلی گفت و گوها هست. انواع و اقسام آدم ها را می بینید. به خصوص در شهر تورنتو که بیش از یکصد ملیت در آن زندگی می کنند. در آنجا شما با دنیا طرف هستید. انواع و اقسام آدم ها با فرهنگ ها و ملیت های مختلف. من این کار را دوست دارم و خیلی چیز در آن یاد گرفتم. موضوعی نیست که من چرا تاکسی می رانم. همین که این استقلال را دارم برایم جالب است. می خواهم موضوع بحث را عوض کنم، می گویم: ایرانی ها که سوار تاکسی شما می شوند، لابد شما را در همان اول کار می شناسند، چون قیافه و تیپ شما خیلی ایرانی اصیل است. می گوید: من همیشه مورد لطف مردم بوده ام و از آنها ممنون هستم. با وجود آنکه اصلا در تلویزیون ها نبوده ام، هنوز هم حتی در همین تهران وقتی مرا می شناسند، به من ابراز لطف می کنند.
بگذارید اول کار یک اعتراف بکنم. من تقریبا بدون هیچ پیش زمینه ای آمده ام برای این مصاحبه. به جز چند آهنگ که از شما شنیده ام و اسم سلی ضمن اینکه چیز دیگری از شما نمی دانم اصلا نمی دانستم کجاست؟ آیا اصلا در قید حیات هست یا نه؟ ایران است یا خارج؟ پس شما در اول صحبت بدانید که فعلا  صفحه ذهن من پاک پاک است. من در این مصاحبه دارم سعی می کنم با سلی آشنا بشوم...
... پس من خودم را به شما معرفی می کنم. اسم من سلیمان واثقی است. در سال 1325 در تهران متولد شدم. در خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شدم که اهل عرفان و مذهب بودند و بالطبع من هم گرایش های آنگونه ای داشتم. برای اینکه مرا خوب بشناسید باید بگویم که من از 3، 4 سالگی در کنار پدرم، به تحصیل قرآن پرداختم. قرآن می خواندم و در جلسات و هیات ها و عزاداری ها شرکت می کردم و میخواندم. بعد در دبستان هم این خواندن ادامه داشت. من به دبستان رازی می رفتم که در مشیرالسلطنه بود و هم به دبیرستان هایی که می رفتم مثل پیرنیا و دارالفنون صبح ها سر صف، قرائت قرآن می کردم. طبیعتا به صورت ذوقی به موسیقی هم گرایش پیدا کردم. طبیعتا آوازهای آن روز را هم زمزمه می کردم. آن موقع ها یک برنامه هایی بود به نام سینه کلوپ که در روزهای جمعه این برنامه را می گذاشتند. از 9 صبح تا .11 در میان پرده یا شروع برنامه هم برنامه های هنری می گذاشتند با بلیت کمتر که خانواده ها بیایند و بچه هایشان را بیاورند. یاد دوستانم بخیر که با آنها کار می کردم مثلا  آقای کامیاب که با هم برنامه اجرا می کردیم.

بعد چه کار کردید؟
من به هر حال در خانه می خواندم و زمزمه می کردم. یک همسایه ای داشتیم که یادشان بخیر. ایشان در حسابداری تالا ر رودکی کار می کرد، همین که الا ن تالا ر وحدت است. این تالا ر تازه در حال افتتاح شدن بود.

چه سالی؟
فکر می کنم دور و بر سال 43 بود. البته مطمئن نیستم. من آن موقع داشتم دیپلم می گرفتم و وارد دانشگاه می شدم. خلاصه به سفارش این همسایه عزیزمان که می گفت گروه کر امتحان می گیرند و... رفتم آنجا امتحان دادم و قبول شدم. در آنجا شروع کردم به آواز خواندن و در آنجا سلفژ خواندن را یاد گرفتم و شدم یکی از خوانندگان کر و بعد از آن تکه های کوچک سلو در ارکسترهای مختلفی که داشتیم...

من با جازه شما می آیم وسط صحبت هایتان چون یکباره از سال 25 آمدیم 43 و این برای سوال اول زمان زیادی است...
خودم دارم زودتر برایتان می گویم که این دوره زمانی را برایتان کوتاه کنم، چون بعد از آن زیاد حرف داریم. شما می خواهید سلی را بشناسید و من دارم فقط یک بیوگرافی (می گوید بایاگرافی) از خودم می گویم.

پس بفرمایید.
در همان زمان که دانشجو بودم، در فعالیت های فوق برنامه دانشگاه شرکت می کردم. بالطبع می خواندم و خواندن من هم مورد توجه و تشویق خیلی ها واقع می شد. از طرف دانشگاه در اردوها و اینها شرکت می کردیم. سال اول در رامسر بود و سال بعدش در بابلسر که اصلا یک اردوگاه دانشجویی ساخته بودند. در آنجا هم از رادیو آقای شاهرخ نادری و دوستان دیگر آمدند و در واقع به اصطلاح مرا کشف کردند. در طول آن سال ها و آنجاها من با هنرمند جوانی به نام منصور ایران نژاد آشنا شده بودم. یک آهنگ ساخته بود و من آن را می خواندم. در آن اردوها آنقدر محبوب شده بود که به پیشنهاد آقای پرویز اتابکی - آهنگساز معروف - من به استودیو رفتم و با کمک ایشان و ارکستر دانشجویان که با من همکاری می کردند، آن را ضبط کردیم. آن آهنگ در آن موقع به صورت صفحه 45 دور منتشر شد.

قبل از آنکه از حال و هوای این آهنگ هایی که ساختید و کار کردید بپرسم، اجازه می خواهم سوال دیگری را بپرسم. گفتید که آن موقع در نوجوانی آهنگ هایی را برای خودتان زمزمه می کردید. این آهنگ چه آهنگ هایی بود؟
من آن موقع آهنگ های افغانی را خیلی دوست می داشتم، برای آنکه به نظرم می رسید که این آهنگ ها خیلی بکر و دست نخورده هستند و به اصطلاح فرنگی ها اوریژینالیته دارند. حتی آن موقع که هنوز تالا ر رودکی هم نبود و تالا ر فرهنگ بود و کنسرت هایی توسط استادان موسیقی افغان برگزار می شد، می رفتم و می دیدم. همانجا البته کنسرت استاد رشید بهبوداف را همان موقع ها رفته و دیده بودم.

از افغان ها کار چه کسانی را دیده بودید؟
استاد زلاند بود و خانمشان و بعدا هم که در یک سفر که به افغانستان و کابل داشتم با ایشان از نزدیک آشنا شدم. آن موقع دیگر من سلی بودم و مشهور و آنها هم طبیعتا مرا می شناختند.

این مربوط به سال ها بعد است نه؟
بله، این مثلا  مال سال 55 است.

سوالی که من قبلا پرسیده بودم مربوط است به قبل از آنکه بروید به گروه کر تالار رودکی. آن موقع گرایش تان به موسیقی خاصی بود یا موسیقی ایرانی؟
... و موسیقی ایرانی. در آن روزگار یکی از برنامه های معروف رادیو، برنامه گل ها بود که هر شب حدود نیم ساعت پخش می شد و خوانندگان مختلفی در آن می خواندند. آن برنامه را گوش می کردم و دوست هم داشتم، ولی آن موقع زیاد موسیقی ایرانی را به آن شکل درک نمی کردم، یعنی ردیف و گوشه و این حرف ها را نمی دانستم، ولی به هر حال به صورت شنیداری لذت می بردم، البته موسیقی پاپ هم آرام آرام شروع شده بود و نمایندگانش می خواندند. بین موسیقی پاپ و موسیقی ایرانی هم عده ای می خواندند مثل آقای روانبخش. در شاخه های مختلف دیگری هم خوانندگان دیگری می خواندند و به فراخور علاقه مندی و موقعیتشان هر کدام به یک سمتی گرایش پیدا کردند. من هم در این بین از هرچه خوشم می آمد، گوش می کردم و لذت می بردم. بعدا که نت خوانی یاد گرفتم و کار کردم وارد فضای موسیقی پاپ آن موقع شدم. این موسیقی هم هنوز شکل خاصی به خودش نگرفته بود و سلیقه های مختلفی وجود داشتند و شکل های مختلفی می آفرید. در این زمان من یواش یواش این را در خودم پیدا کردم که می توانم آهنگسازی کنم. از همان موقع هم شروع کردم به آهنگسازی و این اواخر قبل از انقلا ب آهنگ های خودم را خودم می ساختم، ضمن آنکه به تعدادی از دوستان هم آهنگ می دادم.

من می خواستم با سوال هایم برسم به اینجا که چطور است که اکثر آهنگ های شما، آهنگ هایی آرام است. البته این ذهنیتی است که من دارم و ...
نه، اتفاقا این طوری نیست. آن موقع فرمی که در موسیقی پاپ پیدا شده بود، بیشتر آرام بود و خیلی ها هم با این سیستم می خواندند. اتفاقا من بیشتر آهنگ های ریتمیک هیجان انگیز می خواندم. البته بعدا برعکس شد. دوستانی که آهنگ های آرام می خواندند شاد خواندند و من رفم سراغ تحقیق روی موسیقی و در حالتی که در سال های آخر قبل از انقلاب رسیده بودم بیشتر تحقیق و تفحص کردم و کتاب خواندم تا بیشتر روی کارم متجلی باشد. شعرخوانی های زیادی کردم و بعد از آن موفق شدم که تولیدات دیگری داشته باشم که رنگ آمیزی آن با آنچه بود و نبود و متفاوت بود و تقریبا طوری بود که کارهای بسیار نو و تازه ای تلقی می شد. این بیشتر به دلیل فرصت هایی بود که بعد از انقلا ب پیدا کردم، چون کار موسیقی به آن شکل نبود و ما هم برنامه ای نداشتیم و بنابراین نشستیم و مطالعه کردیم.

اولین آهنگ شما که سر زبان ها افتاد کدام آهنگ بود؟
من از اولین آهنگی که خواندم معروف شدم. این آهنگ، آهنگی بود به نام حمدی فیل. این آهنگ افغانی هم نبود، ولی من چون خودم میل به افغانی خواندن داشتم، این آهنگ را با لهجه افغانی خواندم.

فرمودید حمدی فیل ؟
بله، این اسم کتابی است از عزیز نسین، نویسنده ترک که در آن یک آدم گوژپشت و دفورمه ای را معرفی می کند که با تمام زشتی ها و بدهیکلی و بدصورتی که دارد، بسیار آدم دوست داشتنی و مهربانی است و در خدمت مردم است. در مدرسه به منصور ایران نژاد شعر این آهنگ را داده بودند که حفظ کند. ما تا همین اواخر فکر می کردیم که آن شعر، شعری از خاقانی است، ولی توسط یکی از دوستان شاعرمان فهمیدیم که این شعر مال قاآنی است. به هر حال ایشان باید این شعر را حفظ می کرد، ولی چون اهل موسیقی بود روی آن آهنگ گذاشته بود برای بهتر حفظ کردن آن. رایم و حرکت آن موسیقی و آهنگ هم طوری بود که باید یک چیزی در آن تکرار می شد. ایشان آن موقع کتاب عزیز نسین را خوانده بود و این اسم حمدی فیل توی ذهنش مانده بود و این کلمه را گذاشته بود وسط شعر قاآنی تا آن ریتم موسیقی توی ذهنش بماند. این کلمه همین طور ماند و ما بعدا هم آن را به همین صورت اجرا کردیم. این دو آهنگ گرفت و ما مثلا  مشهور شدیم. بعدا آهنگ های زیباتری را خواندم از آقای پرویز اتابکی با اشعار دوستانی که بعدا فعال نبودند و من متاسفانه الا ن اسمشان یادم نیست، ولی به هر حال یادشان بخیر. بعد از آن شروع کردم به برنامه گذاشتن تا انقلا ب. من آن موقع ها دیگر شروع کردم به آهنگ ساختن.
در شروع انقلاب با کمک یکی از دوستان هنرمندم به نام آقای کامران خاشع که الان پرفسور موسیقی است و در ایتالیا در چند کنسرواتوار تدریس می کند یک کار مشترک کردیم. ایشان منشا خدمات زیادی در تاسیس ارکسترهای جدی موسیقی بود و بعدا برای ادامه تحصیل رفت ایتالیا و همانجا ماند. ایشان در اوایل انقلاب در یک فرصتی آمده بود ایران و ما تصمیم گرفتیم در این فاصله همکاری کنیم و رفتیم استودیو گرفتیم و شروع کردیم به کار. یک خانم ایتالیایی بود که نوازنده تامپورا بود که یک ساز هندی است. ایشان از یک سفری که به هندوستان داشت برمی گشت و یک توقفی در ایران داشت و با کامران تماس گرفت. کامران هم گفت که تا ایشان اینجاست، می توانیم از وجودشان استفاده کنیم و رفتیم استودیو گرفتیم و در آنجا فی البداهه روی چند تم موسیقی افغانی که داشتم شروع کردیم به کار کردن و اجرا. چند نفر از دوستان هم بودند. آقای اردشیر فرح، نوازنده معروف گیتار است که آن موقع شاید 19 سالش بود. این کاست هم شاید اولین کار حرفه ای بود که انجام می داد. با کمک دوستان ما موفق شدیم آلبومی تهیه کنیم به نام واقعه که درست در شروع انقلا ب ما آن را منتشر کردیم. آخرین شعر آن هم که اسم کاست هم از روی آن انتخاب شده، شعری است از مولا نا که می گوید:
این واقعه را سخت بگیری شاید/از کوشش عاجزانه کاری ناید / از رحمت ایزدی کلیدی باید / تا قفل چنین واقعه را بگشاید

سلیمان واثقی - سلی - / عکس: گلناز بهشتی


... و این کاست واقعه برخورد کرد با آن واقعه...
... و درست خورد به واقعه انقلا ب و ما موفق شدیم آن را منتشر کنیم که خورد به تعطیلی های اوایل انقلا ب و ...آن موسیقی که ما آن روز منتشر کردیم بین یک عده واقعا گل کرد، مثلا  دانشجویان به خصوص. تا آن موقع هم من به یاد ندارم از همکاران دیگرم که کسی چیزی به اسم آلبوم منتشر کرده باشد. یعنی می شد گفت اولین آلبومی بود که به صورت رسمی منتشر شد.

یعنی می فرمایید قبل از آن آلبوم منتشر نمی شد؟
به صورت آلبوم اختصاصی خیلی کم بود و بعد اینکه به این شکل بین تمام آهنگ ها و اجراهای کل کار پیوستگی باشد، نبود. یک فضای تازه ای ایجاد شده بود. پیانو بود، گیتار بود که اردشیر می زد، درام بود که عینی کیوان شکوه می زد و آقایی بود به نام اریک که یک فرانسوی بود که در ایران کار موسیقی و تنظیم می کرد. فلوت را هم سعید تقدسی می زد که در اروپا فلوت می خواند و کلاسیک می زد. به این ترتیب یک چیزی ایجاد شد که خیلی تازگی داشت.

بعد از آن چطور شد؟
آن موقع سال های اول انقلاب بود و ما فعالیتی نمی کردیم. من در ایران ماندم و در تمام سال های جنگ هم در ایران بودم. من اعتقاد داشتم و دارم که یک انقلاب تمام عیار اتفاق افتاده بود و باعث دگرگونی فراوانی شد. این انقلاب در من هم اتفاق افتاد و من هم منقلب شدم و شروع کردم به کارهایی که زمینه آن بیشتر زمینه عرفانی است، ولی با یک موسیقی تازه و مدرن. البته من سال های حدود 86 میلادی بنا به دلایلی رفتم به خارج از کشور.

قبل از آنکه به موسیقی تازه شما برسیم، بگذارید مساله دیگری را مطرح کنم. شما اوایل انقلا ب کاستی را منتشر کردید به نام واقعه که اسمش به آن واقعه بزرگ می خورد، ولی کاست شما با وجود آنکه از هر لحاظ خوب بود، با استقبال عامه مواجه نشد، اما فرهاد آهنگ هایی را منتشر کرد که خیلی مورد استقبال قرار گرفت با وجود آنکه خیلی کارهای خاصی بود. شاید شما هم در کاست تان از اشعاری با مضامین اجتماعی و سیاسی استفاده می کردید، این اتفاق برای کار شما هم می افتاد ولی...
می توانست این طوری هم باشد. من از لحاظ عملکرد اجتماعی خودم را یک آدم سیاسی نمی دانم، ولی عملا  کارهایی را که بعد از مدتی انجام دادم یک وجهه سیاسی و اجتماعی را می گیرد به دلیل اینکه کوشش من این است که یادآوری کنم به شنونده ام که اول خودتان را دریابید و انقلاب اول باید در درونتان اتفاق بیفتد تا انقلاب واقعی عمومی اتفاق بیفتد. حرف هایی که انتخاب کردم برای گفتن، حرف های بسیار روشن و گویایی است برای شناسایی خود و رسیدن به وحدت. من این را سال ها دنبال کرده ام. اینکه شما می گویید هم درست است. شاید اگر ما می رفتیم شعرهایی را انتخاب می کردیم که این مضامین سیاسی را داشته باشد، شاید کاست ما می گرفت. ولی در عین حال خیلی از مضامین سیاسی، مضامین روز هستند و ماندگار نیستند.

شاعر مورد علا قه شما که بود؟
من گفتم که مطالعاتی داشتم، البته اینکه می گویم مطالعات یک وقت خدای نکرده کسی فکر نکند که من می خواهم ادعاکنم که یک کتابخانه کتاب خواندم، ولی به هر حال چون من وقتی دیپلم می گرفتم، رشته ام ادبی بود و بعد هم در رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم، اهل ادبیات بودم. من اهل کتاب و شعر و موسیقی بودم و خیلی هم کتاب خواندم. عطار را خیلی دوست دارم. مولا نا که جای خود را دارد.حافظ یک رشادت ها و یک گفت وگو های سخت و اساسی دارد که من آن را خیلی دوست دارم. با اینها خو گرفتم و بزرگ شدم، منتها اگر بخواهم انتخاب کنم می گویم سهراب سپهری. من از سهراب سپهری خیلی خیلی چیز یاد گرفتم.

دارم سعی می کنم که بفهمم چطور شد که به موسیقی افغانی علاقه مند شدید. البته این را درک می کنم ولی دلم می خواهد شما که این تجربه را داشته اید خودتان بیان کنید. شاید به این علت که شرقی تر بود. سهراب را هم که گفتید همیشه آدم را یاد هندوستان می اندازد به خاطر علاقه ای که به تفکرات و آئین های شرق داشت و ...
...البته این هم خودش یک مقوله است که کدام موسیقی ها بکر هستند و کدامشان تحت تاثیر موسیقی مناطق دیگر هستند. خیلی از موسیقی های آن طرف ها هم تحت تاثیر موسیقی اصیل ایرانی هستند. موسیقی ای که مثلا  ناصر خسرو با خودش برده. حتی یکسری از سازهای ایرانی را با خودش برده آنجا که در آنجا رشد کردند و تغییراتی کردند و به صورت ساز هندی درآمده اند. مثل ساز رباب یا ساز ارغنون که همین هارمونیوم است. این خودش یک مقوله است، اما اینکه من چطور شروع کردم، نمی دانم چطور بود که من بیشتر دنبال موسیقی ای بودم که دلی باشد و به دلم بنشیند و به همین علت خیلی علا قه مند بودم و خیلی مطالعه کردم و سال ها هم هست که دارم این کار را می کنم. من سال هاست که دنبال موسیقی قوالی ایران می گردم، یعنی موسیقی ای که در خانقاه ها بوده و اجرا می شده، ولی الان دیگر به آن شکل نیست و اگر هم الان در خانقاهی موسیقی نواخته می شود، به صورت موسیقی دف هست و در کنارش هم یک موسیقی سنتی نواخته می شود...

...به همراه تنبور...
...تنبور هم یک ساز مخصوص این کار است و یک رشد عجیب داشته و در کردستان فلسفه خودش را دارد و ساز خانقاهی و مقدس شناخته شده و خودش داستانی دارد. من منظورم از قوالی عبارت است از نقل قول یک گفت و گو و گفتار خوب. یعنی شما با موسیقی بیان کننده یک پیام خوب برای شنونده تان هستید. پیام خودسازی، پیام وحدت و پیام عشق؛ این موسیقی قوالی است. مظهر و نمونه بزرگش، مرحوم نصرت فاتح علیخان است. من دنبال این بودم که روی یک بستر مناسب و منظم موسیقی، قول بیافرینم و گفت و گو آغاز کنم و این برمی گردد به شعر ایران که پهنه و دریایی از داستان ها و حرف های عارفانه زیباست. دست به هر دیوان بزنیم یا انگشت روی هر شاعری بگذاریم واقعا یک دریاست و زمینه ای برای کار دارد که واقعا به قول معروف نگو و نپرس. عطار، عراقی، مولا نا و هر کدام دیگر را که انگشت رویش می گذاری، می بینی که عین جنس جلوی توست و تو اگر موفق بشوی که بتوانی این نقل قول را خوب انجام بدهی می بینی که چه شعف و شوری در شنونده ات ایجاد می کنی. من خواستم در این زمینه کار کنم و چون اعتقاد داشتم که جهان بر اساس نوشوندگی است، بنابراین تمرین کردم با خودم که کار من هم دچار این نوشوندگی باشد و این است که موفق شدم ملودی هایی بسازم و آهنگ هایی ساختم که زیباست و از آنجایی که علاقه مند به موسیقی جاز بودم و سال ها موسیقی کلاسیک خواندم و گوش کردم و موسیقی ایرانی را هم می شناختم، از مجموع اینها ساختاری بیرون آمده که مدرن بودن را نشان می دهد، در حالی که زمینه اصلی و خمیرمایه آن قدیم است...

 ...پست مدرن است...
...تقریبا همینطور است. من نگفتم، شما گفتید. من نباید بگویم و چه خوب است که این کارها شنیده شود و چه خوب است که نقد هم بشود و راجع به آن گفت و گو هم بشود. بعد از انقلاب من تعدادی کارهای متفاوت کرده ام. روی اشعار سهراب سپهری آهنگ گذاشته ام. شما خودتان می دانید که شعر نو فرمت خاص خودش را می خواهد. جدای از بحث ساختار، درک آن شعرها هم مهم است و مطالعه بیشتری هم لا زم دارد تا حرف شاعر را بفهمی و واقعا به عمق آن پی ببری. اینها را کار کرده ام و به کمک کامران خاشع یک موسیقی مدرنی را کار کرده ایم که به صورت آلبوم آب درآمده است. شعر رودکی هم در این کاست هست: ای آنکه غمگنی و سزاواری / واندر نهان سرشک همی باری / رفت آنکه رفت، آمد آنکه آمد / بود آنکه بود خیره چه غم داری از حافظ و مولا نا هم هست. بعد از کارها من مستقر شدم در تورنتو کانادا...

این کاست آب را آنجا کار کردید؟
در ایران آهنگ هایش را کار کردم. از ایران سفر کردم رفتم به ایتالیا پیش جناب آقای کامران خاشع. 4 ماه آنجا بودم و آنجا این کارها را تنظیم و ضبط کردیم. در آنجا یک کنسرت بسیار زیبا برای ایتالیایی ها و تعداد کمی از ایرانی ها برگزار کردم که مورد پسندشان قرار گرفت و بعد که رفتم به لس آنجلس دیدم فضای این کارها در آنجا نیست. در آنجا هرچه پیشنهاد به من کردند راجع به کارهای گذشته بود و من هم گفتم که من حاضر نیستم آن گذشته ها را بخوانم. گفتم کارهای الان من اینهاست که الان کار کرده ام و گویای شخصیت الان من اینها هستند. کارها را در آنجا منتشر کردم و طبیعتا با توجه به فضای خاص شش و هشتی که در آنجا حاکم هست، زیاد مورد فهم و درک عمومی قرار نگرفت. الان بعد از 17، 18 سال که در آن طرف منتشر شده بود، می بینم که بعضی از دوستان سراغ آن را می گیرند. من هم دوست دارم این کار را در اینجا منتشر کنم. موقعی که در تورنتو بودم هم خیلی کارها را انجام دادم و ساختم که آنها هم در ادامه آن ذهنیتی است که درباره موسیقی دارم.

از لس آنجلس چطور رفتید کانادا؟
خانواده ام آمدند تورنتو و من هم رفتم آنجا. من 8 ماه در لس آنجلس بودم و در هیچ کدام از برنامه های رادیو، تلویزیونی آنجا شرکت نکردم. حتی در گفت وگوهای روزنامه ای هم نرفتم. شاید چند جلسه ای به عنوان معرفی حاضر شدم.
در تورنتو که ساکن شدم برخی فعالیت های فرهنگی، هنری را در آنجا شروع کردم. یک ماهنامه منتشر می کردیم به اسم سایه بان که نشریه فرهنگی، هنری خیلی جالبی بود و خیلی مورد اقبال قرار گرفت. بعد از 3 سال من خودم را از آن نشریه بیرون کشیدم و آن هم یواش یواش تعطیل شد. یک کنسرت داشتم در تورنتو که همین کاست آب را اجرا کردیم و نوار اجرای زنده را هم ضبط کردیم. کنسرت ما هم شکل خاصی داشت. آن کنسرت تلفیق پیانو، آواز و سنتور بود. سنتور نواز بسیار خوبی را آنجا پیدا کردیم که دوست خوبی شد برای ما؛ آقای علی کوشکانی. بعد از آن من کارهای هنری که می کردم کارهای خیرخواهانه بود و در ضمن آن، مطالعات خودم را هم داشتم. در طول این زمان ها بالاخره یکسری کارهای دیگر هم تولید کردم. در ضمن کارها توسط یک دوستی معرفی و آشنا شدم با دوست دیگری به نام آقای جمشید باستانی که یک آدم بسیار هنرمند، تحصیل کرده از انگلیس، از بوستون، یک موزیسین بسیار خوب که پهلوی آقای لطفی تمام موسیقی ایران را کار کرده است. اینطور شد که بعد از آشنایی با این دوست من رفتم واشنگتن و یک مجموعه دیگر را کار کردیم و قبل از آنکه بخواهیم چیزی را منتشر کنیم، یک کنسرت از آن را اجرا کردیم که خیلی کنسرت ویژه ای بود چون که حالت اودیوویژوال داشت، یعنی حالت دیداری و شنیداری. در حالی که ارکستر داشت روی صحنه کارش را انجام می داد، پشت سر ما یک پرده خیلی بزرگ و شیکی تعبیه شده بود و نقاشی در طول کنسرت این تابلوی بزرگ را نقاشی کرد. تابلوی یک سیزده بدر ایرانی را کشید. یک طرف خانم ها نشسته اند و سبزی و کاهو پاک می کنند، یک طرف آقایان نشسته اند و تار و ضرب می زنند. آن طرف تر چند نفر کباب درست می کنند و... خلا صه این تابلو بسیار زیبا درآمد که در همانجا از او می خریدند با قیمت بسیار بالا، چیزی بیشتر از 5 هزار دلار ولی ایشان نفروخت. هنوز هم آن را تاکرده گذاشته زیر تختش؛ دوست هنرمند ما آقای داریوش در واشنگتن.
این کارهایی که با آقای جمشید باستانی کار کردیم را ضبط کردیم و من دست نگه داشته ام، چون این کار به شیوه خاصی است طبیعتا در لس آنجلس آن را نمی خریدند چون فضای این کارها نیست. کارهایی است که حالت مدرن جاز دارد، ولی موقعی که به مجموعه اش نگاه کنیم یک موسیقی پاپ، بکر، تازه و تمیز ایرانی است با کلا م هایی از مولا نا و حافظ، یکی دو شعر هم کار خودم.

دلم می خواست گفت وگوی ما درباره قوالی ادامه پیدا کند...
...همین هم هست. می خواستم بگویم که اگر این قوالی را من با موسیقی مدرن ضبط کرده ام، این در گویش من هست. یعنی بیانی که از کلمات شده این فرمت رادارد. البته من بعد از آن تجربیاتی از قوالی دارم که هنوز به ضبط نرسیده اند، یعنی اگر ضبط هم شده باشد در یک جایی با دوستانی نشسته ایم و زدیم، ولی برای ارایه به مردم باید تنظیم شود و در ارکستر ضبط شود. یکی از کارهایی که خدا خواسته و توانستیم به کمک جمعی از دوستان انجام دهیم این است که ترجیع بند بلندی از شاه نعمت الله را به صورت قوالی اجرا کردیم که می گوید: سراسر جهان و هرچه در اوست / عکس یک پرتو است از رخ دوست... این را آقای کامران خاشع اگر خدا بخواهد دارد رویش کار می کند و اگر بشود منتشرش کنیم.

جریان موسیقی سنتی داخل کشور را پیگیری می کردید؟
بله، این چیزهایی که گفتم باعث شد من گرایش بیشتری به موسیقی سنتی پیدا کنم. این چند سالی هم که در تورنتو بودم شانس این را داشتم که با تعدادی از موزیسین های سنتی آشنا شوم که خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم و الان عملا کارهایی را که در زمینه موسیقی قوالی داریم انجام می دهیم و اجرا می کنیم، زمینه و بستر آن موسیقی اصیل ایرانی است، فقط ما آن تحریرهای اضافی را حذف کردیم چون این کار قوالی به این مساله احتیاج ندارد، چون باید حرکت داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست: