مشهد تئاتر - حسین
برادران فر: پیرمرد با کمری خمیده و ابروانی سفید هنوز هم نگاه نافذی دارد. با دیدن
ما لبخندی می زند و سعی می کند که به پشتی تکیه دهد.
محمد شاهرودی متولد
سال ۱۳۰۴ محله سعدآباد مشهد، تنها بازمانده نسل دهه ۲۰ تئاتر ایران و مشهد است که
با سابقه ای ۵۰ ساله در تئاتر گنجینه ای از خاطره و تجربه در سینه نگه داشته است.
بخشی از هویت شهر ما مربوطبه آدم های آن است؛ قدیمی هایی که گرد پیری بر روی چهره
شان نشسته و خاطرات بسیاری در سینه نهفته دارند؛ افرادی که بیشتر ما آنها را
فراموش کرده ایم و یادمان نمی آید چنین فردی در اطراف ما نفس می کشد. برای گفتگو
با یکی از هنرمندان قدیمی محله که در گمنامی با بیماری دست و پنجه نرم می کند، به
محله بهشتی می رویم. پیرمرد برای مرور خاطرات کودکی اش به هفتاد سال قبل برمی
گردد؛ روزگاری که هنوز مکتب خانه ها عمومیت داشتند و مدارس تا این اندازه زیاد
نبودند.
خوشنویسی در مکتب
خانه
هفت سال داشتم که برای
کسب علم و تحصیل به مکتب خانه ای در میدان شهدا (حوض لقمان) رفتم. مدیر مکتب مرد
بسیار سختگیر و بدخویی بود؛ همیشه ترکه اناری در دست داشت و اگر اشتباه می کردی
بلافاصله تنبیه ات می کرد. همه بچه ها از او می ترسیدند و سعی می کردند هرطورکه شده
از ضربات ترکه اش درامان باشند.
یکی از درس هایی که
در مکتبخانه آموزش داده می شد، خوشنویسی بود. من به دلیل استعداد ذاتی و تمرین های
بسیاری که انجام می دادم، بین دانش آموزان بهترین خط را داشتم.
دانش آموزانی که بدخط
بودند هر روز یا باید کتک می خوردند یا به یک بهانه ای به مکتب نمی آمدند. باتوجه
به اینکه خط من خوب بود، برای تعدادی از بچه ها خط هایشان را می نوشتم. البته طوری
می نوشتم که استاد متوجه نشود. برای این کار خیلی سختی کشیدم ولی خوشحال بودم که
چند نفر را از کتک خوردن نجات می دهم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه راز ما فاش
شد.
یک روز که بیرون مکتب
خانه مشغول نوشتن خط برای همکلاسی هایم بودم، استاد ما را دیده بود اما به روی
خودش نیاورد. وقتی به مکتب رفتیم، استاد گفت «امروز می خواهم از شما امتحان خط بگیرم
تا ببینم خط هایتان چطور شده است» و از همه امتحان خط گرفت. آنجا بود که بدخط ها
لو رفتند. استاد اول آن ها را تنبیه کرد و در آخر هم به سراغ من آمد که چرا این
کار را انجام می داده ام. او از این موضوع ناراحت شده بود که چرا ما سرش را کلاه می
گذاشتیم.
استاد چنان با ترکه
انار من را زد که غروب مادر و پدرم برای بردن من به مکتبخانه آمدند و کولم کردند و
به خانه بردند. مادرم خیلی استادم را نفرین کرد که چرا مرا این طور زده است. سه
روز بعد هم خبردار شدیم که استاد از روی بام افتاده و فوت کرده است؛ هرچندکه کوچک
بودم و او مرا کتک زده بود، از مردنش ناراحت شدم. دوباره به مکتب برگشتم. به دلیل
خط زیبایی که داشتم استاد مکتبخانه از من می خواست که سرمشق بچه ها را بنویسم و من
هم با علاقه این کار را انجام می دادم.
تابلونویسی پرده های
سینما
با پیشنهاد استاد
مکتبخانه خوشنویسی را به صورت حرف های یادگرفتم و در همان سال های نوجوانی با
نوشتن نامه و قرارداد برای اهالی محل شهرتی به دست آوردم. هرکس که می خواست چیزی
بنویسد، به خاطر خطم پیش من می آمد تا برایش بنویسم و به جرئت میتوانم بگویم همین
خط بود که پای من را به سینما و تئاتر باز کرد.
سینما در دوران ما
مانند چراغ جادو و جام جهان نما بود تا جایی که می توانستیم به سینما می رفتیم. آن
سال ها بیشترین سینماهای مشهد در خیابان ارگ بودند و به نوعی این خیابان پاتوق ما
شده بود. یک روز برای دیدن فیلمی به سینما ملی (هما) رفته بودم، ناگهان چشمم به
مردی افتاد که در حال کشیدن نقاشی و تبلیغات فیلم بعدی سینما بود. [آخر آن زمان
مثل الان نبود و باید تبلیغات و نام فیلم را بر روی پارچه ای می نوشتند و نصب می
کردند.]
به طرفش رفتم. محو تماشای او شده بودم که مرد
متوجه من شد و به من گفت «به این کار علاقه داری؟ اگر خط خوبی داشته باشی می توانی
با من کار کنی، من به یک شاگرد نیاز دارم.» من هم بلافاصله بر روی کاغذ شعری نوشتم
و به او نشان دادم،. خیلی خوشش آمد؛ خطم را پسندید و از ۱۴سالگی وارد تابلونویسی سینما
شدم. شاید بشود گفت قسمت و علاقه، من را به این سمت آورد.
نخستین بازی در پرده
تئاتر
آن سال ها در اغلب سینماهای
مشهد، نمایش تئاتر هم اجرا می شد و عده ای از بازیگران مشهدی که با هنر نمایش و
تئاتر آشنا بودند، نمایش هایی را اجرا می کردند. سال های دهه ۲۰ بود که نمایش کاوه
آهنگر در سینما هلال احمر (شیر و خورشید) بر روی صحنه می رفت. من آن زمان جوان و
بسیار ورزیده بودم و علاقه بسیاری به بازیگری در تئاتر داشتم. به همین دلیل با
واسطه یکی از بازیگران با مسئول گروه نمایش آشنا شدم و به مدیر تئاتر گفتم که دوست
دارم تئاتر بازی کنم. مدیر نگاهی به من انداخت و بعداز گرفتن یک تست عملی، من را
قبول کرد. به این ترتیب در ۱۸سالگی وارد دنیای تئاتر شدم و برای نخستین بار در نمایش
کاوه آهنگر ایفای نقش کردم.
بازی در نقش های تاریخی
از همان ابتدا و بعد
از نخستین بازیام در تئاتر کاوه آهنگر به عنوان هنرپیشه نمایش های تاریخی به ایفای
نقش پرداختم. حدود ۲۰ سال در این نقش ثابت بازی کردم. مهمترین این نقش ها عبارتند
از: نقش بابک خرمدین، سپهبد بهرام، کورش کبیر، رستم و نادر پسر شمشیر که به خوبی
بازی کردم. من هیچ گاه از ایفای نقش قهرمانان تاریخی و ملی خسته نمی شدم و همیشه
سعی می کردم عدالت خواهی و ظلم ستیزی این قهرمانان ملی را بیشتر نشان دهم.
محمد شاهرودی
پاره کردن پرچم روس
ها
پس از آغاز جنگ جهانی
دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ ایران بی طرفی خود را اعلام کرد اما به دلیل گستردگی مرز ایران
با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی طرفی ناپایدار بود. سال ۱۳۲۰ ارتش
متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی در ایران، کشورمان را اشغال کردند. ارتش شوروی
از سه جهت و سه ستون وارد خاک ایران شد. ستون اول از محور «جلفا» در تبریز حرکت
کرده، ستون دوم از راه «آستارا» به سوی بندر پهلوی (انزلی) و رشت پیشروی کردند و
ستون سوم به ناحیه مرزی شمال شرقی خراسان هجوم برد. در این تهاجم مراکز مهمی مانند
تبریز و مشهد و شهرهای ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمد. در آن زمان
ظلم به مردم زیاد شده بود و همه از این وضعیت خسته شده بودند. سال ۱۳۲۳ دسته های
نظامی روس ها در محلات اصلی شهر مستقر شده بودند و هر صدای مخالفی را خفه می
کردند. من از سختی و فقر همشهری هایم نگران و ناراحت بودم. به همین دلیل به فکر
افتادم که برای بازگشتن امید و شادی در دل همشهریانم یک بار دیگر داستان کاوه را
به روی صحنه ببرم. البته روس ها با نمایش های ملی و تحریک آمیز مخالف بودند.به
همراه چند تن دیگر از بازیگران تئاتر یک سالن نمایش در خیابان ارگ را آماده کردیم
و نمایش کاوه را با کمی تغییرات به صحنه بردیم. نمایش رایگان بود و جمعیت بسیاری
آمده بودند. اجرای این نمایش شور و حال زیادی در مردم ایجادکرد به طوریکه در پایان
نمایش، تماشاچیان پرچم روس را پاره کردند. اجرای این نمایش تاثیر خوبی در زنده شدن
روحیه ملی و اراده مردم داشت.
اجرای تئاتر در تالار
شهر تهران
محمد شاهرودی برای
آموزش و اجرای تئاتر به تهران می رود و با برخی بزرگان تئاتر ایران مانند عزت الله
انتظامی، محمدعلی کشاورز، پروین سلیمانی و مهری مهرنیا آشنا می شود. در همین زمان
از او می خواهند وارد سینما شود اما او موافقت نمی کند و در خیابان باربد تهران،
مجموعه تئاتر را تاسیس می کند و چند سالی
در تهران ساکن می شود. در این سال ها او به اجرای نمایش در تالار شهر تهران نیز می
پردازد و شهرت بسیاری به دست می آورد. هر کجا که باشی شهر مادری چیز دیگری است.
برای همین به زادگاهم برگشتم اما وقتی آمدم، با بی مهری اهالی محله مواجه شدم.
بعد از آمدن به مشهد
در به در دنبال خانه می گشتم؛ هرجا می رفتم خانه پیدا نمی شد. بالاخره به یک بنگاه
املاک رفتم و گفتم: خانه خالی دارید؟ صاحب بنگاه نگاه خیره ای به من کرد و گفت: تو
خانه آخرتت را آباد کرده ای؛ خانه دنیا می خواهی چه کار؟ بعد هم تاجایی که می
توانست به من فحش و ناسزا داد و من را از مغازه اش بیرون کرد. متعجب و نگران به
خانه برگشتم؛ دلیلی برای این کارش پیدا نکردم. رفتار مردم برایم جای سوال داشت؛ این
همه بدبینی و برخوردهای ناشایست برای چیست؟ بعداز چند روز فهمیدم که اهالی محل، من
را با یکی از بازیگران سینما که شهرت بدی داشت، اشتباه گرفته بودند؛ به همین دلیل
آن همه ناسزا را آن مدت شنیدم. با همه بی مهری به دلیل عشق به زادگاهم دیگر به
تهران نرفتم و همین جا ماندم.
و در پایان دلی
شکسته…
استاد محمد شاهرودی
تا سال ۱۳۶۱ به صورتی مداوم در حوزه تئاتر مشهد به فعالیت خود ادامه می دهد و چند
نسل از تئاتری های مشهد و شهرستان های استان خراسان را تربیت می کند. بعد از آن نیز
در مجموعه فرهنگی پارک ملت به آموزش تجربه هایش به نوآموزان ادامه می دهد. در سال ۱۳۷۸
به دلیل کهولت سن از صحنه تئاتر کنار می رود و حالا در سال۱۳۹۲ تنها بازمانده نسل
اول تئاتر مشهد دلی شکسته دارد. او مهربانتر از آن است که شکایتی داشته باشد. شاید
هیچ یک از هم محله ای هایش هم او را نشناسند و ندانند که هنرمندی کنار آن ها در
بستر بیماری است و واپسین روزهای زندگی اش را می گذراند.
وقتی اصرار من را می
بیند تا حرفی برای اهالی محل بگوید فقط یک کلام می گوید: من خاک پای ملت ایران
هستم. باوجودی که از گفته هایش سیر نمی شوم، نمی خواهم بیشتر از این مزاحم او
باشم. خداحافظی می کنم. در طول مسیر به این می اندیشم که تا کی می خواهیم چهره های
فرهنگی مان را در نبودشان ستایش کنیم و تا وقتی بین ما هستند، لحظه ای هم آن ها را
به خاطر نیاوریم؟
عکس بالا نمایی از
بازی محمد شاهرودی در سن ۱۸ سالگی در نقش کاوه آهنگر است. این عکس به کوشش محمد
اسدی نژاد تهیه شده است.
۱ نظر:
با سلام و درود بر آقای حسین برادران فر
کار شما بسیار انسانی و اخلاقی است اینکه نام هنرمند قدیمی تان را مطرح میکنید تا در سطح ایران همۀ علاقمندان تئاتر وسینما بدانند که چه انسان های عاشق ورنج دیده ای در تمامی کشور علیرغم مشکلات معیشتی و فرهنگ غالب فکری آن روزگار چه سختی ها وبی مهری ها کشیده اند و با وجود طعنه ها وکنایه ها و جفا ی برخی از مردُمان متعصب و نادان به امر هنر خصوصاً در بازیگری پرداخته اند؛ خوشبختانه در مجموع نتیجۀ کار هنرمندان کمک به راه گشایی شرایط فرهنگی و تغییر تا به امروز بوده است .از نظر درک عمومی هنر و بازیگری مرد و زن هنوز هم درصد کمی از مردم یعنی مقام پرستان و متعصبان و ناموس پرستان !!! (پرستش ناموس به جای خدا) همان گونۀ هفتاد / هشتاد سال پیش فکر می کنند.
نکته ای که هنرمند گرامی آقای شاهرودی اشاره کرده اند که در پایان نمایش داستان کاوه آهنگر ، تماشاچیان پرچم روس را پاره کردند ، خیلی جالب و تأثیر گذار است.این امر نشان دهندۀ تأثیر تئاتر وسینما و حقانیتش بر مردم و میهن دوستی است.
امیدوارم هنرمند عزیز ایرانی محمد شاهرودی در آرامش وسلامت زندگی اش را تا پایان به راحتی ادامه دهد و خداوند به او عمر با عزّت و حرمت عطاء کند.
موفق وسربلند باشید.
ارسال یک نظر